محل تبلیغات شما

هفتگانه هرج و مرج

 

رنگین کمان  شش رنگ

 

# قسمت اول –قرمز (کودکی و زندگی) #


شاید نوع زندگی کردن دست خود آدم باشه اما در هر صورت به دنیا اومدن دست خود آدم نیست.

نباید در مورد هر کسی مثل خودت قضاوت کنی همونطور که اگه اون جای تو بود شاید نو ع زندگیش فرق میکرد  زندگی هر کسی با تو متفاوته و باید اینو درک کرد . خوب یا بد نیست؛متفاوته

اول باید خط قرمز رو معین کنیم تا بعد بتونیم روی اون قضاوت کنیم .اما مگه نه اینکه یکی مثل انیشتین حدود 100 سال قبل  این همه زحمت کشیده تا به همه ثابت کنه که در دنیایی که ما زندگی میکنیم همه چیز نسبیه.نسبی بودن تنها باعث میشه اعتبار قضاوت های ما به زیر 50 درصد برسه .

چقدر غم انگیزه چیزی رو با خط قرمزی میسنجیم که خودمون رسم میکنیم و 50 در صد اشتباهه و بعد با نسبیتی قضاوت میکنیم که اونم در خوش بینانه ترین حالت50 در صد اشتباهه، و من در فکر اینم که با زندگی کردن در این دنیای نسبی تکلیفم چیه؟؟؟

صبح شده و باید برم زندگی کنم

آینه

آینه چیزه خوبیه ، راستش کاش اخلاق هم آینه داشت  که وقتی اخلاقت رو توش می دیدی ، رغبت میکردی که  یه دستی به سر و روی اخلاقت بکشی  و مرتبش کنی،لباسهای پلو خوری تنش کنی تا وقتی اخلاقت و کسی میبینه دیگه خجالت نکشی .

اونوقت شاید خودتو بیشتر از بقیه می دیدی و خجالت می کشیدی تا کسی رو مسخره کنی .چون اونوقت میفهمیدی که بیشترین ایراد و خودت داری و اون چیزی جز عقده ها و کمبود هات و .  نیست.

پس اگه نمیخوای  کمبود هاتو بیان کنی نیازی به مسخره کردن دیگران هم نمی مونه.

زندگی برای بعضی ها مثل خوردن چلوکبابه : میری،کمی صبر میکنی ومیخوری،کیف میکنی ،میای بیرون

واسه بعضی هامثل کله پاچه خوردنه: میری،لازم  نیست صبر کنی چون کله صحر رفتی و کسی غیر از آدم هایی شبیه خودت اونجا نیست و برای اینکه بخوری دستات کثیف میشه،کیف هم می کنی ها، شاید هم زیاد، اما تاوان داره ،کلسترولت میره بالا دستات کثیف میشه والبته که درست کردنش سخته ، باید باهاش آبلیمو بخوری و بعدش خرما ،خلاصه تشریفات زیاد داره و آخرش میای بیرون.

واسه بعضیا مثل خوردن پیتزاست: میری، تو صف سفارشش وای میستی  واسه گرفتن سفارشت صبر میکنی ،با همه اینکه برای خوردنش دستات هم کثیف میشه و برخلاف وعده هایی هم که بهت میدن چیز درست و درمونی واسه خوردن بهت نمیدن،فکر میکنی کیف کردی اما واقعیت چیزه دیگه ای ه و میای بیرون و تازه بعد از بیرون اومدن هم شکمت درد میگیره .

اما واسه بعضی ها قضیه از همه اینا بدتره که نه بری نه بخوری نه کیف بکنی اخرش هم دلت درد بگیره.

برای منم زندگی دقیقا همینطوره

فکر میکنم تنها وقتی که خوشحال بودم ؛لحظه تولدم بود که اونمم از ته دلم داشتم گریه میکردم.

بقیه زندگیم هم تا وقتی بزرگ شدم و به سن بلوغ برسم ، مثل یه برگa4  سفید بود که با قطرات اشکم خاکستری شده بود وهر لحظه امکان داشت  پاره پاره بشه .

همه باید زندگی منو بدونن.نمیخوام قضاوت بشم .نمیخوام اینور خط قرمز یا اونطرفش وایستم

من میخوام خود خط قرمز باشم و میخوام زندگی کنم

اما با این همه مشکل مگه میشه؟

من مشکلی با درس خوندن نداشتم چون دشمن من بزرگتر از این حرفها بود . دشمن من زندگی بود . من همیشه جنگیدم تا زندگی کنم . و بودن خودم رو اثبات کنم

با بی پولی هم مشکلی نداشتم ،چون به کمبود امکانات از همون اول تولدم عادت کرده بودم . اگه چیزی رو نداشته باشی و ندونی حتما اونو آرزو هم نمیکنی .

مشکل من خانواده هم نبودن.خانواده م شاید یکی از بهترین خانواده های که فکرشو میکنین بودن

مشکل من  اما .

حالا که فکرشو میکنم به این نتیجه میرسم که مشکل من خود من بودم 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها