محل تبلیغات شما

دست نوشته های k1





رُما 

اسپانیایی (Roma) یک 

فیلم 

سیاه‌وسفید در ژانر 

درام به نویسندگی و کارگردانی 

آلفونسو کوارون و محصول سال ۲۰۱۸ است. کوارون علاوه بر نویسندگی و کارگردانی؛

تهیه‌کننده فیلم،، فیلم‌بردار و یکی از تدوین‌گران فیلم نیز می‌باشد.

یالیتزا آپاریسیو، مارینا دتاویر، مارکو گراف و دنیلا دمسا از جمله بازیگران فیلم هستند. کوارون این فیلم را با الهام از دوران کودکی خود ساخته‌است. داستان فیلم در اوایل دهه ۷۰ میلادی و در منطقه ای از 

مکزیکو سیتی تحت عنوان کلونیا رما که به صورت مختصر رما نامیده می‌شود؛ رخ می‌دهد. رما از محصولات اصلی 

نت‌فلیکس و توسط همین شرکت ساخته و پخش شده‌است.

رما نخستین بار در 

هفتاد و پنجمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز و در تاریخ ۳۰ اوت ۲۰۱۸ به روی پرده رفت و موفق شد جایزه 

شیر طلایی را کسب کند. از آنجایی که نت‌فلیکس؛ محصولات خود را به صورت آنلاین ارائه می‌دهد؛ فیلم اکران گسترده نداشت و فقط برای اینکه واجد شرایط برای شرکت در مراسم‌هایی همچون اسکار شود؛ به صورت محدود در مکزیک به روی صحنه رفت. فیلم به صورت رسمی در تاریخ ۱۴ دسامبر ۲۰۱۸ از سوی نت‌فلیکس منتشر شد. رما با تحسین گسترده و جهانی منتقدان همراه بود و در زمینه‌های کارگردانی، فیلم‌نامه، تیم بازیگری، فیلم‌برداری و تدوین ستایش شد.

هیئت ملی بازبینی فیلم، رما را جزو 

۱۰ فیلم برتر سال ۲۰۱۸ دانست. در 

هفتاد و ششمین مراسم گلدن گلوب، فیلم در سه رشته بهترین فیلم خارجی زبان، 

بهترین فیلم‌نامه و 

بهترین کارگردانی نامزد کسب جایزه شد که فقط در کسب جایزه بهترین فیلم‌نامه ناکام ماند. رما در 

نود و یکمین دوره جوایز اسکار در ده رشته از جمله، 

بهترین فیلم، 

بهترین فیلم خارجی‌زبان، 

بهترین کارگردانی و 

بهترین فیلم‌نامه غیراقتباسی نامزد دریافت 

جایزه اسکار شده است]ویکی پدیا[.

 

چرا باید این فیلم را ببینیم.

وقتی تصویر هواپیمایی در حال عبور را بر انعکاس شستشوی سنگفرش زمخت همچون گذران عمری در تیتراژ ابتدایی فیلم میبینید که  چه با سختی و لطافت و چه با تمیزی و چرکی از جلو چشمانتان رد میشود ( به عبارتی  لحظات خوب و بد همراه هم هستند و استعاره ای از خاطراتی است که در طول عمر بسیار زود میگذرند)، خواه ناخواه، قطعا انتظار کارگردانی خوب و فیلمی کم نظیر در شما بوجود خواهد آمد.

فیلم با زندگی شروع میشود با قناری هایی در قفس که نمادی از انسانهای آروزها هستند شاداب ولی محصور.

کوارون انجا می ایستد و اجازه میدهد تا با آن لحظه اخت شویم و درکش کنیم آن هم در در لوکیشنی که اگر باز سازی شده واقعا کم نظیر است.

حرکت آرام دوربین اجازه میدهد تا با گوشه گوشه این زندگی آشنا شویم جوری که میخواهیم با او و در آنجا زندگی کنیم.

در دورانی که یک پسر بچه به جرم پرتاب بادکنک اعدام میشود، چون اسباب بازی مناسبی ندارد و در گوشه ای دیگر اساب بازی ها در کنار فضلاب، بی صاحب رها میشوند.

جا دادن ماشین (نماد ثروتی کاپیتالیستی) که خانه تحمل و گنجایشش را ندارد تازه به دوران رسیدن اهالی خانه را چه زیبا نمایش میدهد، جوری که با کثافت سگ هم ماشین و هم خانه را به گند میکشد. و همه چه سر مست از این اتوموبیل فورد آمریکایی و آهنگ کلاسیکی که درونش در حال پخش است.

و والدینی که بر عکس فرزندان هیچ چیز راضیشان نمیکند. حتی کارکردن شبانه روزی خدمتکاران هم تاثیری بر افکار آنها ندارد.

آموزش ولگردهای معتاد توسط آمریکایی ها برای سرکوب معترضان و آماده شدن فئودالها برای مبارزه با رعیت ها در این دهه که در فیلم به شکل ظریفی بیان شده بود از نکات قوت فیلم بود.

تیشرت "عشق یعنی." فرمین که در سکانس تظاهرات و در مقابله با کلیو پوشیده شده بود هم طنز تاریکی بود برای شعار دادن کسی که انسان میکشد و تعهدی نسبت به کلیو نداشت  اما شعار "عشق یعنی" را بر تنش میکند.

زندگی لاابالی مردان مکزیکی فیلم که سرنوشت ن را تباه میکنند ولی آنها به هر قیمتی شده سرپا ایستادن را فرا میگیرند و به عبارتی فیلم در دغدغه اینست که بیان کند که یک زن همیشه مادر است چه بچه نداشته باشد و چه بچه اش را از دست بدهد همیشه حس مادرانه اش را حفظ خواهد کردو این حس است که او را سر پا نگه میدارد.

 

نکات قابل تامل فیلم .

در کل "کلیو" نمادی از مکزیک دهه 70 است. مکزیکی که دائما در حال تکاپوست ولی دلش میخواهد شاد باشد و آرزو دارد آسودگی را تجربه کند. اما در کوتاهترین زمان ممکنی که برای آسودن دارد توسط "فرمین" که نمادی از کارتل ها و تراست های مواد مخدر و مافیای مکزیک است (که البته توسط نیروهای بیگانه و همسایه کنترل میشوند) آبستن حوادثی میگردد که انتظارش را ندارد.کلیو با مهربانیش توان مبازه با این موقعیت و کسی که از درون به او ضربه زده را ندارد و به تقدیرش راضی میشود. اماباز همین "فرمین" ضربه کاری را میزند و دختر کلیو (نمادی از مکزیک نوپا) توسط همین فرد به قتل میرسد و تمام امیدها او نقش بر آب میشود. هرچند او دل به افراد باقی مانده در کنارش خوش کرده است. اعم از نسلی جوان و پر انرژی و سرکش که او را درک نمیکنند و گوش شنوای او را ندارند و نسلی مترقی و تکنوکرات که آرزو دارد از او پشتیبانی کند اماآیا این اتفاق برای او خواهد افتاد؟؟؟

کوادرون آنقدر روی کارگردانی تمرکز کرده که انرژی برای بازی سازی باقی نمانده و شاید برای همین شخصیتها در عین واقعی بودن شکننده و مصنوعی به نظر میرسند و یا شاید عمدی در کار بوده است و این شک بوجود می آید که تفاوت آشکار بین این فیلم زیبا با نابازیگرانش حتما تعمدی بوده است. برای مثال در سکانس زایمان کردن کلیو، بازی درخور فیلم از کلیو دیده نمیشود. اما انچنان که باید حس ترس و از دست دادن او به بیننده منتقل میگردد.

کارگردانی این دست فیلم ها کار بسیار شاقی است که کوادرون از عهده آن به خوبی برآمده است تهیه مکانهای قدیمی، وجود لوکیشنهای متعدد با فضاهای باز و تعداد زیاد بازیگران و نحوه مدیریت آنها خصوصا در صحنه های درگیری و بیمارستان کار کارگردانی را دو چندان سخت میکند. در کل خوش ساخت بودن فیلم و بکر بودن فیلم نامه همگی دست در دست هم داده اند تا امسال یک یا چند جایزه از اسکار های بهترین فیلم نامه، بهترین فیلم خارجی و بهترین کارگردانی را برای کوادرون به ارمغان بیاورند هر چند در همین بخش ها رقیب سرسختی همچون یورگوس لانتیموس در انتظار اوست و دیدن دوئل ایندو در مراسم خالی از لطف نخواهد بود.

امیدوارم از دیدن این فیلم لذت ببرید.

با تشکر

کیوان حق شناس

  

 

لینک دانلود فیلم:

http://dl8.f2m.io/film/Ro.ma.20.720p.wbdl.Farsi.Dubbed.Film2Movie_WS.mkv

 http://dl8.f2m.io/film/Ro.ma.20.480p.wbdl.Farsi.Dubbed.Film2Movie_WS.mkv

 





ستاره‌ای متولدشده‌است

انگلیسی(A Star Is Born)

  یک 

فیلم آمریکایی 

موزیکال، 

رمانتیک و 

درام به کارگردانی 

بردلی کوپر است که در ۵ اکتبر ۲۰۱۸ از سوی 

برادران وارنر منتشر شد. از بازیگران آن می‌توان به 

بردلی کوپر و 

لیدی گاگا اشاره کرد. در این فیلم 

لیدی گاگا آهنگی که پیش از آن رونمایی نکرده بود را اجرا می‌کند.

 

داستان فیلم

جکسون (بردلی کوپر) خواننده مشهوری است که از مشکل اعتیاد به الکل و مواد مخدر رنج می‌برد. او در یک کافه با خواننده گمنامی به نام آلی (لیدی گاگا) آشنا می‌شود و او را تشویق می‌کند که به عنوان ترانه ساز و خواننده همراه با او همراهی کند. آلی ابتدا از این کار سرباز می‌زند ولی به مرور تشویق می‌شود و در مدتی کوتاه به خواننده ای بسیار معروف بدل می‌شود. آلی و جکسون عاشق همدیگر می‌شود و در مراسمی بسیار ساده ازدواج می‌کنند اما مشکل اعتیاد جکسون وارد مرحله تازه ای می‌شود]ویکی پدیا[

 

چرا باید این فیلم را ببینیم؟؟؟

در چهل دقیقه اول فیلم قطعا مطمعن نیستین که دارید چه چیزی را تماشا میکنید. اما درست در همان لحظه جادو شروع میشود. اما ایا قطعا همین پنج دقیقه فیلم است که ارزش دیدن را دارد؟؟؟ جواب سوال این است که آیا شما یک فیلم موزیکال را تماشا میکنید یا یک درام عاشقانه؟؟؟

اگر یک موزیکال را تماشا میکنید قطعا لحظات جزابی از اجراها و نحوه تولید موسیقی و چگونگی زندگی یک موزیسین و فراز و فرود های اجتماعیش برایتان جالب خواهد بود.

اما اگر یک ملو درام عاشقانه را میبینید؛ باید بدانید، زندگی انچنانکه باید و شاید، هم برای شما یا هر کس دیگری مهربان نخواهد بود. شما در حقیقت زندگی دو معتاد را در حال تماشا خواهید بود. یکی معتاد به الکل ، مواد و حسادت و دیگری معتاد شهرت ونیاز ستایش شدن. در قمار زندگی که ایندو با هم در آن شرکت میکنند، برنده ای وجود ندارد. هر چند آلی قویتر مینماید و سعی دارد تا هر دو را نجات دهد اما در انتها شاهد فروپاشی او هم هستیم. در سکانس پایانی عشق جکسون است که الی را دوباره سرپا نگه میدارد وبگونه وانمود میکند که الی بعد از این خود خواهد توانست به راهش ادامه دهد. در حقیقت این برادر بزرگتر جکسون است که کل این ماجرا را مدیریت میکند و با نبود او همه چیز به هم ریخته و ازبین میرود.

 

نکات قابل تامل فیلم.

فیلم بیشتر در بیان تاوان زندگی سلبریتی ها گیر کرده و مجال طرح  و درک کردن یک درام عاشقانه را از بیننده گرفته است. کوپر بیشتر وارد حاشیه شده تا متن قضیه و این نقطه ضعف اصلی فیلم است که بیننده در هر لحظه منتظر وقوع رخدادی است که باید به وقوع بپیوندد ولی این اتفاق تا انتهای فیلم رخ نمیدهد و بعد از اواسط فیلم شاید تمام فیلم نامه به انواع مختلفی لو میرود.

کوپر به عنوان اولین تجربه کارگردانی مستقیم با نویسندگی فیلم و بازی نقش اول مرد، بار سنگینی را برای به  دوش کشیدن انتخاب کرده که او را مطمعنا به چالش کشیده است. از تدوین نامناسب فیلم هم نمیتوان چشم پوشی کرد صحنه های اضافی زیاد و کاستن کادر های مطلوب را هم میتوان به این کارنامه اضافه کرد. هرچند میتوان همه اینها را بیخیال شد و به تماشای یک فیلم با لذت نشست. اما در کل در بیان حق مطلب ناقص عمل کرده و شاید بر خلاف تبلیغات و قایم شدن پشت نامهای بزرگی چون بردلی کوپر و لیدی گاگا ؛ به غیر از موسیقی زیبای فیلم ، در مراسم اسکار حرفی برای گفتن نداشته باشد.

لینک دانلود فیلم:

http://dl8.f2m.io/film/A.St.ar.Is.Bo.rn.20.720p.b.lu.ry.PaHe.Film2Movie_WS.mkv

 



 


همه می‌دانند:   

اسپانیایی Todos Lo Saben؛ 

انگلیسی Everybody Knows، فیلمی در ژانر 

تریلر روان‌شناختی به نویسندگی و کارگردانی 

اصغر فرهادی است. این فیلم که هشتمین فیلم بلند فرهادی است به زبان اسپانیایی ساخته شده و بازیگرانی همچون 

خاویر باردم، 

پنه‌لوپه کروز و ریکاردو دارین در آن ایفای نقش می‌کنند.

همه می‌دانند نخستین بار در 

جشنواره فیلم کن ۲۰۱۸ اکران شد و به عنوان فیلم افتتاحیه نیز به نمایش درآمد. همه می‌دانند دومین فیلم اسپانیایی زبانی بود که در تاریخ

جشنواره بین‌المللی فیلم کن به عنوان فیلم افتتاحیه انتخاب شداین فیلم، یک روز بعد از افتتاحیه جشنواره فیلم کن در سینماهای فرانسه اکران شد. همه می‌دانند را دو کمپانی ممنتو» و مورنا» تهیه کرده‌اند. این فیلم سومین همکاری میان فرهادی و کمپانی ممنتو پس از فیلم‌های 

گذشته و 

فروشنده است]ویکی پدیا[


داستان فیلم:

"لورا" با بازی (پنه‌لوپه کروز) که در آرژانتین و در شهر بوئنوس آیرس زندگی می‌کند به همراه فرزندانش برای شرکت در یک جشن به شهری در نزدیکی مادرید که در آن بزرگ شده است برمی‌گردد. در این سفر که پیش‌بینی می‌شد به تجدید دیدار از اعضای خانواده خلاصه شود، رویدادهای غیرمنتظره‌ای به وقوع می‌پیوندد که بر روند زندگی لورا و خانواده‌اش تأثیر می‌گذارد]ویکی پدیا[


چرا باید این فیلم را دید؟

اگر برایتان نام های بزرگی همچون فرهادی، باردم، پنلوپه کروز کافی نیست پس میتوانیم شما را دعوت کنیم  به سراغ داستان زیبایی بروید که توسط این سه بزرگ سینمایی برای ما تعریف میشود. فیلمنامه دارای شخصیتهای متعدد و تاثیر گذاری هستند که به حمت فرهادی کاملا پخته و جا افتاده اند هر چند بعضی کاراکتر ها با اینکه نصفه و نیمه باقی می مانند اما با تاکیدی که فرهادی بر حضور انها دارد اینگونه تلقی میشود که گویی تعمدی در کار است که با بارها دیدن این فیلم (اگر حوصله اش را داشته باشین) شاید در یک آن خود را از پس شیشه مات و مبهوت نقششان بیرون خواهند کشید.

قطعا با دیدن این فیلم حوصله تان سر نخواهد رفت و حتی کاملا پیگیر ماجرا خواهید بود( با وجود اینکه اواسط فیلم حوصله سربر است) و بر عکس تمام فیلمهای  این کارگردان با پایان نیمه کاره ای که انگار به اجبار در سکانس اخر گنجانده شده است، فرهادی به نوعی برای خودش سنت شکنی کرده و زحمت حدس زدن و تخیل را ازدوش تماشاگر برداشته است.

در این فیلم دقیقا فرهادی مدینه فاضله اش را به تصویر کشیده است :

- زندگی روستایی و سنتهای که هنوز مانند خون در رگ و پی جامعه مدرن اسپانیا جاری هستند و خود را با حضور مدرنیته از اصلیتش جدا نکرده اند جای تامل دارد.

- روابط خانوادگی حتی زندگی در محیط محدود روستا که اهالی را به یک خانواده بزرگ تبدیل کرده نیز از زیبایی های این فیلم است.

- روستا جایی است که حتی میشود مذهب را به سخره گرفت به در خانه خدا متلک گفت و به راحتی نظام اموزشی را نقد کرد

- یا اینکه یک بچه خانه زاد فرصت میابد با تلاش از سایه اربابش بیرون بیاید و برای خودش کسی شود. اما با رسیدن به کمال، دین خود را به ان خانواده فراموش نکرده و حرمت شکنی نمیکند.

- روایت عشق پاک و دوست داشتن در این فیلم هم انچنان مشهود است که نیاز به بحث ندارد.

-کمال این فیلم در سکانس عروسی است و فرهادی هرچه داشته رو کرده از زیبایی چشم و گوش نواز عروسی تا استرس و ترس پنهانی که به بیننده تزریق میکند.

-پدر خانواده که یک فئودال ورشکسته است هر چند هنرپیشه خوبی ندارد اما کاراکتر می دارد که کاملا قابل لمس است.نکته زیبای این فیلم نامه این است که پیرمرد هر چه را داشته در قمار باخته ولی فرزند نوکر او تقریبا به چیزهایی که او داشته رسیده ولی از او دست و دلباز تر است.

نقاط عطف احساسی فیلم چنان زیباست که بعضا سعی میکنی خودت را جای ان شخصیتها بگذاری و عکس العمل خودت را در چنین شرایطی حدث بزنی. (البته اینکار توصیه نمیشود چون حتما دچار استرس خواهید شد.)

 

نکات قابل تامل فیلم:

انتظارات از نقش آفرینی باردم از آنچه که در فیلم بازی کرده بود خیلی بیشتر بود.حداقل میتوانست پا به پای پنلوپه کروز بیاد. (ایا مشکل گروه کارگردانی بوده که نتوانسته این نقش را بهتر دربیاورد؟زیرا همه از توانایی های باردم مطلع هستیم)

فیلم حال و هوای نسخه ضعیفی از فیلمهای دارن آرنوفسکی یا نسخه شرقی شده فیلمهای یورگوس لانتیموس از کار درآمده. هرچند سعی فرهادی برای تزریق استرس در میان شادی و شعف زندگی در حال جریان کاملا نتیجه داده اما بیشتر به مانند کپی سبکی است که او تازه تجربه اش میکند اما در عین حال سالهاست که اینگونه فیلم میسازد. تضاد فیلمهای قبلی و این فیلم بیشتر بازیگران حرفه ای تراز اول هالیوودی و زبان اصلی فیلم است.

در اکثر لحظات فیلم احساس میکردم در حال تماشای نسخه اروپایی درباره الی هستم و فیلمی که مانند اکثر فیلمهای فرهادی باید نامش قضاوت باشد.

متاسفانه فرهادی در حال تکرار است. تکرار خوشایندی که ناشی از گذر زمان و زندگی با فیلمهای اوست. حال این پرسش باقی است آیا نسلهای آینده یا بینندگان خارجی نیز همین همزادپنداری و حس نوستالژی و یا هم اندیشی حاصل از درک مشترک زندگی در جامعه نوپا و رو به رشد پس از انقلاب که دچار آنارشی، خودناباوری، انفعال و تنش است (که البته ما با او داریم) را با خود خواهد داشته و درک خواهد کرد؟؟؟ و حتی رقبتی برای دیدن این دست داستانها که صرفا مانند آهنگ های پاپ مارکتی نهایتا برای چند دهه دوام میاورند، نشان خواهد داد؟؟؟

بله خوشبختانه فرهادی انتظار ها را از خود بالا برده و در چنین پلکانی از او تنها ارتقا قابل پذیرش است نه فلاش بک به ده سال قبل و این خود توجیه مناسبی برای ساخت این فیلم در خارج از ایران است زیرا با حضور شهاب حسینی و گلشیفته فراهانی و پیمان معادی و ترانه علی دوستی و . در این فیلم شما داشتید به فیلم "درباره الی 2 " نگاه میکردید. البته جذابیتهای داستانی فیلمنامه که به ان اضافه شده هم، اجازه ساخت در ایران را نمیگرفت و این را هم باید یکی از دلایل ساخت فیلم در اسپانیا دانست.

همان کلوزآپ های زیبا، همان دعواهای خانوادگی ریز و واقعی و دلچسب، همان دلهره ناشی از پیدا نشدن الی، همان امید و آرزو برای پیدا شدن الی، همان سوضن های بیخودی که همه به هم داشتند، دوربینی که هنرپیشه ها را با سرعت در حال دنبال کردن است و از اطاقی به اطاق دیگر میرود، همان انتظار برای رسیدن نامزد الی(صابر ابر) که با همان مذهبی بودنش انگار قرار است مانند موسی معجزه بکند اما هیچ کاری از دستش بر نمیآید و تنها نظاره گر ماجراست. همه اینها را میتوان در این فیلم جا داد و تکرارش را دوباره دید.


کلام آخر:

اما همه اینها را به عنوان امضای فرهادی در فیلمهایش قبول میکنیم. فیلمی خوش ساخت و چشم نواز که حرفهای زیادی با شما داردو قطعا از دیدن آن لذت خواهید برد.

لینک دانلود:

http://dl8.f2m.io/film/Every.body.Kno.ws.20.720p.b.lu.ry.MkvCage.Film2Movie_WS.mkv

http://dl8.f2m.io/film/Every.body.Kno.ws.20.480p.b.lu.ry.Film2Movie_WS.mkv

 

با تشکر     

کیوان حق شناس

 






راپسودی بوهمی

انگلیسی: Bohemian Rhapsody) (یا حماسه کولی یک 

فیلم آمریکایی در سبک 

زندگینامه‌ای به کارگردانی 

برایان سینگر و 

دکستر فلچر و نویسندگی آنتونی مک‌کارتن است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد

رامی ملک در این فیلم در نقش رهبر گروه 

کوئین، یعنی 

فردی مرکوری ظاهر شده‌است. فیلم حوادثی را در طی سال‌های ۷۰ تا اوایل دهه ۹۰ که برای مرکوری و گروه کوئین رخ داد را به تصویر می‌کشد. به غیر از ملک، 

مایک مایرز، 

جوزف مازلو، 

بن هاردی، 

جوزف مازلو، 

تام هولندر و گیلیام لی نیز در فیلم ایفای نقش کرده‌اند

برایان می و 

راجر تیلور که دو نفر از اعضای گروه کوئین بودند، در ساخت فیلم و به خصوص سکانس‌های مربوط به اجرای کنسرت با سازندگان فیلم؛ همکاری کردند.[ویکی پدیا[

 

این فیلم برای متولدین دهه 50 و 60 به نوعی مرورخاطراتی بود که آغشته به غبار جنگ وتغییر بود و برای نسلهای قبل خاطراتی که با آن جوانیشان را از پستوی روزگار بیرون بیاورند و خاک از سر روی آلبومشان بتکانند.اما برای خود من تداعی لحظاتی بود که جوانترهای فامیل از ماجرایی که به سر خواننده محبوبشان آمده بود با غم و استرس درگوش هم پچ پچ میکردند و همسنهای شبیه من را داخل بحثشان راه نمیدادند.بحثی که آنروزها با تاخیر 3-4 ساله به تازگی وارد ایران شده بود و تابوی سنگینی را بر دوش میکشید.

من اما تشنه یافتن حقیقت بودم و اینکه آن نسل ها چگونه قهرمان موسیقی خود را به یکباره در جوانی از دست داده بودند و حالا از بیان حقیقتی که کمابیش از آن مطلع بودند حراس داشتند مرا کاملا سردرگم میکرد.از شایعاتی که او اولین ایرانی بوده که با ایدز مرده تا همجنس گراییش و .که بیشتر ذهن را درگیر میکرد

نمیدانم چگونه ویا شاید پس از فروکش کردن تب این موضوع و یا بافهمیدن گوشه تاریکی از انچه اتفاق افتاده بود من هم این ماجرا را به صندوقچه خاطراتم سپردم و دیگر ماجرا را رها کردم.

اما کویین خاطره ای نبود که به یکباره از یاد برود.  با هر تلنگر قبل از بازی مهیجی و شنیدن ضرب آهنگ ترانه we will rock you یا آهنگ we are the champions ناخوداگاه خاطرات آن روزها در ذهن  تداعی میشد.


در سال 1383 که مشغول خدمت سربازی در تهران بودم دوست مرحوم فرزاد فلاح آلبومی به نام بهترینهای کویین رو از خیابان لاله زار تهیه کرد که باز نقطه عطفی شد بر خاطرات گذشته .از اینجا برای خانواده آن بزرگمرد که مرا با دنیای شگفت انگیز  سینما هرچه بیشتر آشنا کرد صبر و شکیبایی آرزومندم

 

و اما چرا باید این فیلم را ببینیم:

این فیلم روایتی صریح از یک اتفاق است.پیدایش کویین و فراز و فرودش نقش فردی مرکوری در این بند موسیقی است.شاید برای زنده شدن خاطرات آن قسمت از زندگی اشخاصی که با ان آهنگها خاطره داشتند دلیل بسیار موجهی باشد. اما شاید ارزش ساختاری و روایت داستانگونه از آن بخش انکار ناپذیر و غیر قابل چشم پوشی جریان سیال موسیقی دهه 70-90 هم نقش قابل توجی برای جذب مخاطب فیلم داشته باشد.پس فیلم را تنها به عنوان  یک بیوگرافی نباید دید.سلایق عمومی و رشد فرهنگ شنیداری این موسیقی که به صورت کاملا لطیفی در فیلم بیان میشود هم از نکات جالب این فیلم است.

بازی زیبا و چشم نواز رامی مالک در نقش فردی مرکوری چنان شما را با خود همراه خواهد کرد که گویی با خود فردی مرکوری در حال تماشای مستند قسمتی از زندگیش هستی  و این بازی بدون بزرگ نمایی شاید جایزه اسکار را برایش به ارمغان آورد.

فیلم با روایت ساده و جذابش تماشاگر را با خود همراه میکند و در کل حوصله سر بر نیست.اما اگر از یک فیلم انتظار پیام خاصی دارید تماشای این فیلم شاید برایتان زیاد جذاب نباشد.هر چند در بیان روابط اعضای این بند موسیقی با یکدیگر و همچنین بیان روابط فردی مرکوری در زندگی شخصیش کاملا محتاط عملکرده و شاید دلیل ان در قید حیاط بودن شخصیتهای اصلی فیلم میباشد اما باز هم میتوان پیامهای احساسی و اجتماعی خاصی را از فیلم دریافت.

 

نکات قابل تامل فیلم:

چهره پردازی زیبای فیلم در انتقال حال و هوای فیلم بسیار موثر است.اما نوع تدوین به گونه ای است که گوی قسمتی از این روایت به اجبار حذف شده و برای درک ان تامل بیشتری لازم است.

ساختار اجرای کنسرتها به نوعی طراحی و ساخت شده که دیگر به عنوان یک اجرای صحنه ای با آن ارتباط برقرار نمی کنید و انگار خودتان جزئی از ان اجرا هستید و در حال نظاره کردن گروه موسیقی خودتان هستید و یا خودتان یکی از اعضای گروهید.

تغییر تمایلات جنسی فردی به شکل کاملا متضادی به تصویر کشیده شده، نحوه ارایش و پوشش فردی توسط مری وبعد ازدواجش با او بیننده را گیج میکند.

تنشهای مابین اعضای گروه هم مصنوعی از کار درامده و جالب اینکه تا مرز درگیری فیزیکی هم جلو میروند اما سریع آشتی میکنند

 

 

در کل فیلم جذاب وبا ارزشی را به تماشا خواهید نشست و امیدوارم از دیدن این فیلم لذت ببرید

 

لینک دانلود فیلم :

https://salamdl.info/bohemian-rhapsody-20/

 

با تشکر  

کیوان حق شناس

 


با عرض ادب و احترام خدمت دوست داران فیلم و داستان کوتاه

 

از اینکه مدت تقریبا طولانیی در خدمتتون نبود شرمنده ام. متاسفانه به علت گرفتاری های شخصی و تحصیلی نمیتونستم که زیاد برای وبلاگ وقت بذارم وفقط به بررسی دوستانی که به وبلاگ سر میزدند و کامنت میگذاشتن اکتفا میکردم. انشالله از این به بعد مدت زیادی در خدمت شما عزیزان خواهم بود و مطالب جدید مخصوصا در بخش معرفی و نقد و بررسی فیلم های روز دنیا در وبلاگ ارایه خواهد شد.


به امید بهروزی و شادکامی روز افزون شما عزیزان.


 



DINNER FOR FEW


شام اقلیت


 


"شام اقلیت " که امیدوارم ترجمه مناسبی برای نام این فیلم باشد ، فیلم انیمیشنی که در سال2014 توسط ناسوس واکالیس " 

Athanassios Vakalis" فیلمساز یونانی الاصل نوشته و کارگردانی شده است. این فیلم کوتاه از جشنواره های مختلف 70 جایزه متنوع را از آن خود کرده است و در وبسایت  IMDb  نمره

7.8/10 را داراست.

چراباید این فیلم را دید:

این فیلم خوش ساخت بدون حرف اضافه و رک و بی پرده در مدت زمانی کوتاه مطلب را ارائه میکند . از ساختارهای حکومتی که قابل تغییر نیستند و تحت سلطه قرار دارند بحث میکند و لی در عین حال راهکاری نوید بخش برای رهایی ار این سیستم به بیننده در انتظار تقدیم نمیکند.واقع گرایی و نوع ساخت ژورنالیستی فیلم هم شما را باخود همراه میکند اما عدم تغییر در این سیستم نهایتا بیننده را دچار سرخوردگی میکند. گویی تنها کورسوی امیدی که برای رهایی از این سیستم مسموم است، همانند فانوس دریایی است که در بحران طوفان دریای متلاطم نظامهای ی دنیا در حال خاموش شدن است.

فیلم با همین دریای خروشان و طوفانی به سراغ بیننده میاید و اشکارا به بنایی که بر روی پرتگاه بلندی بنا شده که امواج در حال شستن و از بین بردن شالوده آن است اشاره میکند .بنایی که هیچ عقل سلیمی انرا در ان محل بنا نمیکند.

بنایی که کنایه از یک یک نظام و ساختار ی است که بر لبه پرتگاه  احداث شده است. دورنمایی خوبی دارد  ولی با چرخش زاویه دید دوربین ویرانی و خرابی ساکنین یکی از اطاقهای ان بنا کاملا مشهود میگردد.

 (انتخاب نام هتل هم برای این بنا تعبییر جالبی است . معمولا هتل مکانی موقتی برای اسکان است که امکانات رفاهی در اختیار ساکنین خود قرار میدهد والبته ساکنین زیاد در قید و بند حفظ و نگهداری از وسایل و امکانات موجود در ان مجموعه نیستند ولی در عوض حس تملک بالایی نسبت به امکاناتی که در ان مجموعه برای انها ارائه میشود را دارند ودر صورت قصور ارائه ان امکانت نیتی خود را به هر نحوی ابراز میکنند.)

داخل این اطاق هتل شش خوک که نمادی از شش رکن کشور داری  و یا  وزارتخانه هایی که برای اداره این نظام ی لازم هستند به چشم میخورد که با حرص و ولعی وصف ناپذیر در حال خوردن هستند .

در دور میز گربه هایی مشغول گشت زنی و التماس به دور میز نشینهایی هستند که از سر گرسنگی به انها اهمیتی نمیدهند اما هر از گاهی مجبور میشوند پسماند خود را برای این گربه ها که نمادی از طبقه فرو دست جامعه هستند بریزند تا انها مزاحم خوردنشان نشوند.

اما مدیر هتل که نقش گارسون را باز ی میکند در حقیقت برنامه ریز کلی این ماجراست کسی که شاید نمادی از کارتر ها و تراستهای پشت پرده اداره هر نظامی هستند. او به کمک ماشین جادوییش همه منابع موجود در اطاق (کشور) را تبدیل به غذایی لذیذ برای این وزرای حریص میکند  و برای از بین بردن و تخریب تمامی این منابع و حتی ساختار کلی این اطاق هیچ ابایی ندارد و برای او کافی است تا افراد دور میز نشینش اعتراضی نداشته و کاری به کارش نداشته باشند.

اما در زیر میز که با رومیزی بلندی کاملا پوشیده شده فساد سیستماتیک به مثابه افعی زنجیر مانندی تمامی این افراد را اسیر خود کرده و امکان بلند شدن از سر ان میز را به انها نمیدهد. و هر کسی را که سر از کارش دربیاورد نابود میکند.

با کم شدن غذا  وزرا برای سرگرم کردن گربه ها، مسولیت ها خود را به دیگران واگذار میکنند تا شاید وقت بیشتری برای خوردن داشته باشند و به ترفند های جالبی دست میزنند تا سر گربه ها را با موقعیتها و اسباب بازی ها و موشهای کوکی گرم کنند و به کارهای خود برسند.

اما بشقاب دیگر خالیست . دیگر غذایی باقی نمانده . همه چیز به فنا رفته و همه سردرگمند. و وحشیانه به لیسیدن اخرین ذرات چسبیده به ته بشقاب رو میاورند.

گربه ها ی گرسنه دیگر طاقت گرسنگی مضاعف را ندارند و حق خود را مطابه میکنند و در یک حرکت انقلابی با هم متحد شده و ببری قدرتمند میشوند که همه افرادی که تا ان زمان انها را برده خود کرده بودند را از هم بدرند و به نوعی خود مختار شوند.

حمله ببر به اولین وزیر که وزیر دادگستری هم هست از تعابیر جالب این انیمیشن است.

اما ببر غافل از اینکه دستهای پشت پرده پس از قتل عام برای او خوابی تازه دیده به خوابی از سر خوشی ارامش و سر مستی میرود و همین فرصتی به مدیر هتل میدهد تا او را غافلگیر کرده و بکشد.

ببر میمیرد و  خون روی چاقو با تن خود ببر پاک میشود انگار اینبار چاقو دسته خودش را بریده هست.

مدیر هتل با برشی بی نقص ببر را سزارین میکند و از شکم ان توله گربه هایی را بیرون میاورد که اهلی و حرف شنو هستند و همه انها را داخل کلاه شعبده بازی جای میدهد و به سمت اطاق بعدی میرود.

هنگامی که چراغ اطاق بعدی روشن مشود به طور شگفت انگیزی  خونهای روی تن مدیر پاک میشود و همه چیز شروع به تجدد و جذابیت میکند.

بچه گربه ها یک به یک از درون کلاه شعبده بازی خارج میشوند  و به داخل اطاق راهی میشوند و در عین هال باز جادوی سیستم به کار میافتد و در سایه ای که از انها برروی دیوار دیده میشود تبدیل به همان افراد مورد نیاز سیستم میشوند. به همانهایی که نهایتا سیستم را فلج و از کار خواهند انداخت.

و شاهکار فیلم در بیرون امدن کارد و چنگال از داخل صندوق رای است .

تکنوکراتها، مذهبی ها، قضات، تمداران و . از داخل همین بچه گربه ها بیرون میایند و با رایی که از انها گرفته اند مشغول غارت و خوردن ان سیستم  میشوند و صد البته از با هم بودن بسیار خرسند هستند.

بر روی دیوار تابلو هایی از صنعت هوایی و ریلی،کشتی رانی  و استخراج نفت و اویزه های تسلیحات نظامی است که همه قرار است در جهت حیف و میل این چند نفر از بین برود.

این فیلم نشان میدهد که ساختار های ی هر نظام سرپوشی برای از بین بردن منابع توسط عده قلیلی است. و عوض کردن این ساختار تحت هر شرایطی موضوع اصلی را برطرف نمیکند بلکه رنگ و طرح ان شبیه دکورایسون و کاغذ دیواری های اطاق های هتل عوض میشود.

امیدوارم از دیدن این فیلم کوتاه لذت ببرید


با تشکر          

کیوان حق شناس   

 

 

 

لینک دانلود و تماشای فیلم:

http://www.namasha.com/v/JJLuFQ63





سکوت

(silence)




سکوت اخرین ساخته "مارتین اسکورسیزی" ، فیلم ساز بنام سینمای جهان است که نیاز به معرفی زیادی ندارد و دوست داران سینما با آثار فاخر او از دور و نزدیک اشنا هستند. این فیلم بعد از تلاش 23 ساله اسکورسیزی که به دلایل مختلفی قادر به ساخت آن نشده بود، نهایتا در سال 2015 و طی 5 ماه با بودجه 50 میلیون دلاری فیلم برداری شد. هرچند که با شکست گیشه (فروش 23 میلیون دلار) و عدم جذب منتقدان و مخاطبین روبرو شد، اما به گفته " لیام نیسون" بازیگر نقش اول فیلم : "این فیلم میراث واقعی مارتین است".

این فیلم داستان مبلغان مذهبی مسیحی را روایت میکند که در سال 1963 به سختی میکوشند تا دین مسیحیت را در کشور ژاپن رواج دهند اما دچار چالشهای مهمی شده اند ، زیرا مسیحیان ژاپنی به دستور حکام ژاپنی باید از مسیحیت خروج نموده و به آیین پدرانشان باز گردند. درنتیجه کشیشان و مسیحیان ژاپنی بر اثر شکنجه و بازداشت و اعدام در حال کم شدن و یا از بین رفتن هستند.

"پدر فررا" به عنوان یکی از پیشگامان این تبلیغ است اما وقتی شایعه مرتد شدن او با نامه ای به کلیسای مرکزی میرسد، دو کشیش از شاگردان او تصمیم میگیرند تا او را بیابند و به گفته کشیش اعظم یک لشگر دونفره به سمت ژاپن اعزام میگردد. آخرین کشیشانی که به انجا اعزام خواهند شد تا حقیقت را بفهمند. .


فیلم به خاطر روایت داستان گونه و روانش، چشم نواز است و تنها نباید به خاطر نام پر آوازه سازنده اش این فیلم را دید. البته شاید اگر شخص دیگری این فیلم را میساخت، روایت و برداشت فیلم دستخوش تغییراتی اساسی  می شد.


دیالوگهای بومی ها و کشیشیان در این فیلم نامه اقتباسی واقعاتحسین برانگیز است و حتی بعضا "کاسه داغتر از آش" بودن ژاپنی ها در موضع دینداری، حرص بیننده را درمی آورد و قابل تامل است. تا جایی که خود این دو مبلغ دینی هم در این موارد واقعا کم می آورند.برخورد حکام ژاپنی با این مبلغین و روشهای انها برای شکستن غرور معنوی و عزت نفس انها و تشریح مسایل دینداری و تفاوت نحوه تفکر انها در قبال مسئله دینداری هم تعمل برانگیز است.


هر چند که تاریخ نشان میدهد که کار این مبلغین چندان موفق نبوده است (جمعیت مسیحیان حال حاضر ساکن در ژاپن کمتر از 1% جمعیت ژاپن را تشکیل میدهند) اما رویکرد تقابل دو دین در یک موقعیت جغرافیایی و مردمان آن منطقه و زاویه نگاه اسکورسیزی در این خصوص ،  واقعا جالب  و شگفت انگیز است.


مانند تمامی فیلمهای اسکورسیزی منتظر باشید که هر لحظه از فیلم با سوژه ای جدید شگفت زده شوید. فیلم به نوعی راوی دین مسیحیت و سختی و رنجهایی است که مسیح با نزدیکانش در زمان دعوت داشته است و البته هیچ گاه از آرمانش، پا پس نگذاشته است.


امیدوارم از دین این فیلم لذت ببرید.


لینک دانلود و تماشای فیلم :http://www.namasha.com/v/XjIZrBTY








 

Waltz with Bashir



"والس با بشیر"


 

*توجه* :خواندن این مطالب قبل از دیدن فیلم پیشنهاد نمیشود.


در ادامه مطلب قبلی ارائه شده در وبلاگ و نقد و بررسی فیلم "توهین" تماشای فیلم "والس با بشیر" نیز خالی از لطف نیست فیلمی که به وقایع ان روزها میپردازدو به نوعی مکمل فیلم توهین است.


فیلم والس با بشیر  دورنگاهی است به وقایع سپتامبر 1982 دقیقا زمانی که "بشیر الجمیل" از طرف حزب مسیحی لبنان به قدرت رسید و به عنوان رییس جمهور لبنان انتخاب شد ولی این شادکامی مردم لبنان تنها 21 روز به طول انجامید و بشیر جمیل به همراه تعدادی از اطرافیانش در 14 سپتامبر 1982 در عملیاتی تروریستی توسط انفجار بمب به دست "حبیب الشرتونی" به جرم خیانت به لبنان و همدستی با اسراییل ترور شد .

حزب فعال فالانژهای لبنان و مسیحی های مارونی که خود را "کتائب" مینامیدند، به نوعی همپیمان راهبردی اسراییل به شمار میرفتند و جبهه ازادی بخش فلسطین و حماس را مسبب این عملیات تروریستی میدانستند. بنابراین در اقدامی انتقام جویانه تنها دو روز بعد از ترور بشیر جمیل در(16-) همان ماه به اردوگاه های فلسطینیهای مهاجر در صبرا و شتیلا هجوم برده و بیش از 700-3500 تن را کشته  مضروب قطع عضو و شکنجه کردند.

این ماجرا به رهبری "ایلی حبیقه" در حالی اتفاق افتاد که نیروهای اسراییلی که در منطقه به عنوان تامین کننده نظم و امنیت و حفاظت از جان نفرات ساکن در  این اردوگاهها مستقر بودند به دستور "اریل شارون" (وزیر جنگ وقت اسراییل) تنها نظاره گر ماجرا بودند و هیچ دخالتی در این موضوع نکردند تا فالانژهای مسیحی یک قتل عام تمام عیار را انجام دهند.



چراباید این فیلم را دید:


فیلم در حقیقت تطهیر گناهان برجای مانده  از این ماجراست که هنوز بردوش سربازان اسراییلی سنگینی میکند و به هیچ  عنوان چه در خواب و چه در بیداری آنها را رها نمیکند و گویی چنان وانمود میکند که هیچ کدام از انهایی که درآن روز و در آن محل بودند به هیچ وجه گناهی نداردند.

فیلم با روایت یک کابوس از یکی از این سربازان به دوستش شروع میشود. دوستی که نه تنها شنونده این داستان است بلکه در حقیقت نویسنده و کارگردان این فیلم نیز هست .

به او میگوید که چرا از این موضوع عذاب وجدان دارد و دوستش هم به او میگوید که دقیق 26 سگ وحشی در خواب میبیند که در حال تعقیب او هستند و او را رها نمیکنند  و دلیل ان اینست که در شبیخونهای شبانه ای که برای یافتن تروریستهای فلسطینی به روستاهای اطراف داشتند چون او نمیتوانسته ادم بکشد به او میگفتند تا سگها را بکشد تا مردم روستا باخبر نشده و تروریستها فرار نکنند و او کشتن همه ان سگها را تک به تک به یاد دارد و کابوسش او را رها نمیکند.

 بعد از شنیدن حرفهای این دوست توسط "اری فولمن" (کارگردان این فیلم) ناگهان وی در دغدغه  این موضوع گرفتار میشود که از وقایع ان سالها تقریبا هیچ چیزی به یاد نمیاورد. پس برای یافتن پاسخ سوالش و بدست اوردن حافظه تاریخی پاک شده اش به سفری روی میاورد که هم غرور ازدست رفته خودش را بازیابد و هم ابروی کشورش را احیا کند.

او هم اعتراف میکند که خوابی میبیند که درکنار بعضی همرزمانش در دریاست و بعد داغ دیدگان صبرا و شتلیا را میبیند به ناچار برای یافتن ان همرزمانی که در خواب میبیند میرود تا شاید دلیل ان خواب و اتفاقاتی که ان شب رخ داده برای او روشن گردد.

تمام این فیلم همین است انیمیشنی به اصطلاح مستند از روایات گزارش گونه هم رزمان "اری فولمن" که سعی دارد بیطرفی و بیگناهی خود را اثبات کند. وی در این فیلم جوری در تطهیر خود میکوشد که دوستان او، بعضا او را با حالتی تمسخرامیز  چنان نکوهش میکنند که انگار او انجا نبوده و هیچ کدام ازان جنایات را انجام نداده ولی او همچنان اصرار داردکه چیزی از ان وقایع را به یاد نمیاورد و در گوشه تاریک ذهن خود مانند جانی ای که مقتول خود را در یخچال خانه اش مخفی کرده و منکر جنایت خود میشود سعی دارد تمام انچه که انجام داده را انکار کند.

اوج روایت ناقص و ضد و نقیض این فیلم سکانس رقص والس تیربار چی با بنر های غول اسای بشیر جمیل است. رقصی که معلوم نیست عکس و یاد بشیر باعث بوجود امدنش است یا کشته شدن سمبلیک او با گلوله هایی که بی هدف از سوی این سرباز اسراییلی شلیک میشود؟؟؟

بالارفتن این بنر های غول اسا ثمره شلیک های این سرباز اسراییلی در لبنان است یا حضور این سرباز نوعی، برای شلیک به لبنان سوراخ سوراخ و دیوارهای خرابه ای که مردمش هاج و واج مشغول تماشای این بلبشو هستند؟؟؟

این مردم هستند که با تماشا و بیطرفی خود  باعث حضور این سربازان در کشورشان هستند و به نوعی مسئول خرابی و بی سروسامانی کشورشان یا تمدارانی که با اگزجره کردن انها با بنرهای غول اسا این دستاورد مهیب را برای کشورشان به ارمغان اورده اند؟؟؟

تک تیراندازهای فلسطینی مهاجر باعث این مصیبتند یا سربازی که دارد با رقص والس به انها گلی از جنس گلوله تقدیم میکند؟؟؟

خبرنگار نترس که در مقابل باران گلوله ها رژه قدرت میرود و از خود چنان مطمئن است زیرا میداند که هر دو طرف برای دیده شدن خود به حضورش نیاز دارند و قطعا این همه توپ و تانک برای کشتن او نیست. هرچند که تنها معترض این داستان اوست اما مواد لازم برای تهیه این کیک خبری توسط او محیا میشود .

 فولمن با اینکه در انتهای فیلم به نوعی خود رامییابد و حقیقت تلخ ماجرا را به یاد میاورد ولی هیچ نشانی از پشیمانی یا ابراز ناراحتی به غیر از اسیب روانی ای که انگار خودش تحمل میکند را برای بیننده به ارمغان نمیاورد.

فیلم انیمیشنی با کیفیت پایین پر از سکانس های نامربوط با تدوینی سردرگرم که بدون داستان و حاکی روایتی است که سرو ته ندارد و بیشتر از روشن کردن بیننده او را گیج و منگ میکند،جوری که یا کلا بیخیال فیلم شود و یا پی اصل موضوع در کتاب و اینترنت برود تا بفهمد ماجرا از چه قرار است.

 و شاید تنها نقطه قوت فیلم همین است.بازکردن دفتر خاطراتی قدیمی که برای روشن کردن حقایق لاپوشانی شده در ان روزها کافی است.

اما وقتی بعد از اتفاقی تاریخی به یک موضوع دردناک و ضد بشری نگاه میکنی بیطرف ماندن کمی سخت است وتنها میتوان به عنوان پاورقی از یک روایت راوی ذینفع به ان نگاه کرد .روایتی که نه تنها بیگناهی راوی خود را اثبات نمیکند بلکه نقش پلاکارد عذر بدتر از گناهی را دارد که به اصرار، خواستار برگردن نهادن ان بر گردن خود هستند. هرچند که فولمن سعی می کند خود و همرزمانش  را به جای کشته شدگان صبرا و شتیلا ، قربانی این موضوع  بیان کند و در تلاشی بی فرجام کار را تاجایی پیش میبرد که اگر کمی هم فرصت داشت حتما در انتهای فیلم ادعای خسارت روحی و روانی از سازمانهای حقوق بشری هم می کرد.

این فیلم را باد دید نه از جنبه احساسی ی و یا جلوه های بصری ،این فیلم مانند رومه ان روزهاست که می دانی حقیقتش باید چیز دیگری باشد و برای فهمیدن ان باید فنجان قهوه ات را روی میز بگذاری رومه را مچاله و در سطل اشغال بندازی و از پنجره به حقیقتی که واقعا اتفاق افتاده از دوردست ها بنگری.

امیدوارم از دیدن این فیلم لذت ببرید


 

 با تشکر از دوستان عزیز

                                                                                                             کیوان حق شناس



لینک دانلود فیلم:

 https://www.aparat.com/v/I9rml

 








فیلم توهین

The Insult

 

*توجه* :خواندن این مطالب قبل از دیدن فیلم پیشنهاد نمیشود. 

 

توهین (

فرانسویL'insulte ،(

فیلمی است که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. این فیلم در 

نودمین دوره جوایز اسکار که از طرف لبنان برای آکادمی فرستاده شده بود، نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم خارجی‌زبان شد.

این فیلم توسط زیاد دوئیری (Ziad Doueiri) کارگردانی شده و بازیگر نقش مهندس فلسطینی "کامل ال باشا" (Kamel El Basha) برنده جایزه جام والپی از جشنواره ونیز برای بهترین بازیگرمرد شده است.

این فیلم در لبنان با نام پرونده شماره 23 (قضیة رقم ٢٣) به نمایش درامده است

 

چرا باید این فیلم را دید:

قبل از ادامه بحث در مورد فیلم ، اطلاعاتی در خصوص  داستان فیلم و حوادثی که قبل از ان اتفاق افتاده و منجر به بروز چنین رخدادی شده است رابه شما عزیزان ارائه میکنم.

- کشتار صبرا و شَتیلا به وقایعی اطلاق می‌شود که در 

۱۶ سپتامبر تا 

۱۸ سپتامبر 

۱۹۸۲ و در طول 

جنگ داخلی لبنان در اردوگاه پناهندگان فلسطینی در 

لبنان به وقوع پیوست و در آن 

شبه‌نظامیان فالانژ لبنانی به انتقام ترور 

بشیر جمیل، رئیس جمهور لبنان و رهبر حزب فالانژ (معروف به کتائب) از فلسطینیان، به دو اردوگاه صبرا و شتیلا در 

بیروت غربی وارد شدند و بین ۷۰۰ تا ۳۵۰۰ نفر از فلسطینیان را به قتل رساندند.

عملیات نیروهای فالانژ لبنانی تحت رهبری 

ایلی حبیقه انجام گرفت که بعدها در دهه ۱۹۹۰ میلادی به عضویت 

مجلس لبنان درآمد و بعداً وزیر کابینه شد. تعداد کشته‌شدگان این کشتار از ۷۰۰ تا ۳۵۰۰ نفر برآورد شده‌است.

(این کشتار در محدوده تحت کنترل 

نیروهای دفاعی اسرائیل به وقوع پیوست).

دولت 

اسرائیل سعی کرد با محکوم کردن حادثه کشتار دستور تشکیل 

کمیته تحقیقاتی کاهان را در فوریهٔ ۱۹۸۲ میلادی صادر کند. این کمیته مستقل در نتایج تحقیقاتش 

آریل شارون را که فرمانده محلی نیروهای دفاعی اسرائیل در منطقه بود به دلیل سهل‌انگاری و دست کم گرفتن واکنش فالانژهای مارونی لبنان، مقصر اعلام کرد. کمیته کاهان به ریاست 

اسحاق کاهن رئیس وقت 

دادگاه عالی اسرائیل تشکیل شده بود. (منبع :ویکی پدیا)

 

*در سال ۲۰۰۸ میلادی، 

آری فولمن کارگردان اسرائیلی، فیلم انیمیشنی به نام 

والس با بشیر را در همین رابطه و بر اساس خاطراتش از وقایع کشتار صبرا و شتیلا را ساخت. فیلم والس با بشیر یکی از امیدهای اصلی برای تصاحب 

نخل طلای ۶۱مین 

جشنواره فیلم کن محسوب می‌شد.که در نقد و بررسی بعدی به ان خواهیم پرداخت. (آری فولمن در آن‌زمان یک سرباز وظیفه در ارتش اسرائیل بود که بر حسب اتفاق در بیرون از اردوگاه‌های پناهندگان صبرا و شتیلا مستقر شده بود.)

 این فیلم با سخرانی رهبر حزب مسیحی  که خود را دنباله روی احداف بشیر جمیل معرفی میکند شروع میشود .

بشیر جمیل همانطورکه در ادامه فیلم تکه ای از سخنرانیش را خواهیم دید از حضور  فلسطینی ها در لبنان شدیدا ناراحت است و حزب خود را به این موضوع تشویق و سوق میدهد که" فلسطینیها هر جا میخواهند بروند مهم اینکه اینجا نمانند."

موضوع داستان از یک درگیری ساده و احمقانه بین یک فالانژ مسیحی و یک فلسطینی شروع میشود . از یک توهین ساده که مهندس فلسطینی به این تعمیرکار مسیحی میکند.

و قضیه کش پیدا میکند ، با لجاجت مهندس فلسطینی"یاسر" برای عذرخواهی نکردن و اصرار "طونی" برای ابراز پشیمانی در مقابلش.

در سکانس درگیری طونی و یاسر میبینیم که یاسر به اجبار کارفرمایش برای عذر خواهی از طونی امده اما با شنیدن سخرانی راسیستی بشیر جمیل  که در حال پخش است و به نوعی طونی را مصموم کرده شبیه بمبی در استانه انفجار است.طونی با حرکتی نمادین سخرانی را قطع میکند  و برای شنیدن عذر خواهی یاسر (انگار از مواضع خود عقب نشینی کرده )پیش او میرود . اما برای یاسر هم عذر خواهی در مقابل چیزهایی که اتفاق افتاده چندان ساده نیست و مدام با خود کلنجار میرود.در نهایت این طونی است که فتیله این کینه چند ساله را روشن میکند و نفرتش را روی یاسر بالا میاورد و ضربه کاریش  را با جمله "ای کاش اریل شارون همه تان را از بین برده بود" (اشاره به کشتار صبرا وشتیلا) بر یاسر وارد میکند و یاسر که از خود بیخود شده به او حمله میکند و با یک مشت باعث شکسته شدن دو دنده طونی میشود.

این داستان دونفر نیست داستان دو قوم و فرهنگ و همسایگی است که در این قابل بیان شده است.

هنگام بازگشت از بیمارستان واکنش پدر طونی هم در نوع خود جالب است( به عنوان نسلی که بیشتر در کنار جریانات و تحولات لبنان بوده) او از پسرش که به خلقیات او واقف است دفاع نمیکند . اونمی گوید که حق با یاسر است ولی به طونی (به عنوان نسل جدید) می گوید که در اشتباه است و رفتار درستی ندارد  و همینطور مطرح کردن شکایت یک مسیحی از فلسطینی که هیچ وکیلی حاضر به قبول ان نیست. همسر طونی نیز با او  و رفتارش مخالف است.

اما "طونی" دست بردار نیست وپای پلیس و دادگاه را به ماجرا باز میکند واین یاسر است که قهرمانانه خود را تسلیم میکند و در دادگاه اول هم پیروز میشود.

سکانس دادگاه اول هم دیدنی است و بیننده را بر سر دو راهی قرار میدهد تا واقعا حق را به چه کسی بدهد.هر چند که کفه ترازو را عمدا به سوی یاسر خم میکند.و به گفته طونی انگار مطمعن بود که دادگاه به نفعش حکم میدهد . اما از سوی دیگر انگار فلسطینی با سکوت خود قصد دارد این جامعه را برهاند از یک درگیری بزرگتر جلوگیری کند و یا احترام از دست رفته اش را باز یابد .شبیه جمله زیبای همسر طونی"ادمهایی که تحقیر میشوند اخر سر از خود متنفر میشوند"کنیه از مسیحیانی که در کنار مسلمانان لبنان زندگی میکنند اما انگار غریبه اند.

طونی تحمل این شکست را ندارد و خود را ترد شده میداند و عمل بی فکر او با عث بدنیا اندن زودرس بچه اش میشود و راه را برای طرح دعوایی مجدد باز میکند.

فرزندی که به عنوان طفل نوپای لبنان است که زوردتر از موعد به دنیا آمده  خیلی زودتر از ارامش و صلح خیلی زودتر از اصلاح اوضاعی که توسط خود لبنانی ها و همسایگان طرافش برای او بوجود امده واینطور که بنظر می اید تا اینده نزدیک قابل اصلاح نیست .

سکانس مباحثه وکیل طونی با او خیلی چیزهای این موضوع را روشن میکند.و همینطور مباحثه وکیل یاسر با او و جمله زیبای او که میگوید به این دلیل وکالت را میپذیرم که "شما فلسطینی ها بیشتر وقتها از حق خود محروم شده اید" و بعدها معلوم میشود این دو وکیل پدر و دختر هستند. فلسطینیهایی که با لبنانی ها حتی مسیحی های لبنانی مخلوط شده اند،ازدواج کرده اند و زندگی میکنند.

جالب اینجاست  که هر دو طرف ماجرا شعار درستکاری و عدالت میدهند و در خلال محاکمه  خواستار خیر و صلاح برای همدیگر هستند در عین حال با هم سر جنگ و دعوا دارند.و از ضرباتی که وکلا برای برنده  شدن به طرفین میزنند ناراحت میشوند.

در خلال روند دادگاه دوم هم بسیاری از موضوعات مربوط به طرفین روشن میشود از نظام اداری بی سرو سامان ان دوره حتی کیفیت دادرسی که مسایل ی و اجتماعی در ان بسیار دخیل است و امکان صحیح دادرسی به دلیل برخورد احساسی طرفین و حتی خود دادگاه امکان پذیر نیست .

 

نقاط قوت فیلم:


جلسات پایانی دادگاه کار از درگیری دو نفر به جنگ ی و اجتماعی بین لبنان و فلسطینی های مهاجر کشیده میشود و حتی مقامهای رده بالای مملکتی نیز سعی در حل مشکل دارند که متاسفانه به بن بست میرسند

معاونی که یاسر را از کار بیکار کرده حالا خودش از همه میخواهد که در کنار یاسر باشند و همه برای پروپاگاندای خود در حال تلاشند.

دنیای ارمانی دوئیری در حال شکل گرفتن است دنیایی که در ان یک لبنانی مسیحی میتواند ازادانه با رییس جمهورش مباحثه کرده و او را به خاطر عملکرد دستگاه های ذیربطش بازخواست کندو باعث شود که لبنان مانند یه کشور جهان اولی رفتار کند و

جلسات دادگاه که در اخرین انها قتل عام دامور مورد بررسی قرار میگیرد از صحنه های احساسای فیلم است و وکیل مدافع طونی میگوید انقدر که به فکر فلسطینی ها بودیم از مردم خود غافل شدیم و به انها اهمیت نداده ایم  و عاملان ان جنایات هنوز ازادانه جولان میدهند اما قربانی های انها در حال زجر کشیدنند.

کلوزاپ هایی که بعضا در فیلم هم میبینیم خوب هستند و احساسات بازیگرها را منتقل میکنند.

کنار امدن طونی با خود  و رفتن به زادگاهش و دراغوش کشیدن نوزادش که تمثیلی از لبنان نوپاست اورا به ارامش روحی میرساند

سکانس دادگاه اخر هم خیلی زیباست

رییس دادگاهی که قانع شده حق با طرفین است

یاسری که از نظر دادگاه شوکه و سردرگم است و طونی ای که از حکم برائت یاسر خوشحال میشود.

وکلای مدافعی که باهم رودر رو نیستند و باز پدر و دختر شده اند گرچه پدر از شکست خود غمگین است.

و طونی و همسرش که تحتالحفظ پلیس به ماشین برده میشوند و نمادی از مسیحیان لبنانی که انگار لبنان انها را دراغوش گرفته و محافظت میکنند راهی خانه شان میشوند.و در نهایت با نگاهی خرسندانه همدیگر را بدرقه میکنند.

 

نکاتی که باید بیشتر به آن توجه میشد:


درگیری طونی با یاسر و چرا یاسر انجا رفته بود کمی مجهول است اگر میخواست خود را تبرعه کند و یا از عذاب وجدان خود رها شود نیز روی هم رفته خوب جمع وجور نشد.

تصاویری با سرعت و نامفهوم که البته شاید برای لبنانی ها  مفهوم داشته باشند در سرتا سر فیلم میچرخند.

کلوزاپ ها بهضا از نقاط قوت به نقاط ضعف هم بدل میشوند .

دادگاهها با نقش روشنگری وارد میدان میشوند اما بعضا حوصله سربر میشوند.



کلام آخر:


لبنان، فلسطین، مسیحی، مسلمان، شیع و سنی در کنار هم در حال زندگی در خاورمیانه هستند اینکه تعادلی میان انها بوجود خواهد امد یا امده و نیاز به حفظ و نگهداری ان در منطقه است باید منتظر بود و به نتیجه ان نگریست. اما انچه قطعا مشخص است این است که تمداران نیستند که این مشکلات را حل خواهند کرد بلکه در وحله اول این خود این قومیتها هستند که باید این موضوع را در درون خود حل کنند.


*امیدوارم از دیدن این فیلم زیبا لذت ببرید                                                                                                                                                                                                                   با تشکر

                                                                                                       کیوان حق شناس


لینک دانلود فیلم :

http://dl2.hexmovie.net/Film/2017/The.Insult.2017.720p.BRRip.x264.MkvCage.Hexmovie_Net.mkv

                                                                                         

 

 

 

 





مردی به نام اوه

A Man called ove

 

 

*توجه* :خواندن این مطالب قبل از دیدن فیلم به هیچ عنوان پیشنهاد نمیشود .

 

(مردی به نام اوه (

سوئدی En man som heter Ove  :

فیلم درام 

سوئدی است که در تاریخ ۲۵ دسامبر ۲۰۱۵ بر روی پردهٔ نقره‌ای رفتاین فیلم به دست 

هانس هولم نوشته و کارگردانی شده است، و بر اساس کتابی به همین عنوان در سال ۲۰۱۲ و به تألیف 

فردریک بکمن می‌باشد

رولف لاسگارد نقش اصلی و قهرمان داستان را که اووه نام دارد به عهده گرفته است. این فیلم نامزد شش جایزه در پنجاه و یکمین 

جوایز گلدبگ شده، ازجمله بهترین فیلم.

این فیلم سینمایی به عنوان فیلم منتخب سوئد برای 

جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان در 

هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار بود(منبع: ویکی پدیا)

 

 

 

چرا باید این فیلم را دید:


فیلم با حرکتی آهسته شروع میشود ولی مانند ترن هوایی ناگهان چنان شتاب میگیرد که اگر حواستان جمع و جور نباشد قطعا از موضوع عقب خواهید ماند.

فیلم به معنی کامل راوی مردی به نام اووه است اما شاید این دیدی سطحی از موضوع باشد که در ادامه مطلب بیشتر به ان خواهیم پرداخت.

 مردی با وسواس فکری و کاری، خسیس یا بیش از حد اقتصادی است ،ملی گرا در حدی که حاضر است در قبال این موضوع حتی نزدیکترین دوستان خود را نیز از دست بدهد و دقیق و منظم که کارهایش روی اعصاب همه است. عصبانی است و غیر قابل تحمل برای همه، حتی برای خودش.کسی که سعی دارد به تنهایی همه کارهای دنیای کوچک اطراف خود را راست و ریس کند. چیزی که باب میل همسایگان همکاران فروشندگان و. نیست.اووه چیزی از همه خصوصیات انسانی است که بعضی از انها واقعا اگزجره شده اند.

تنها دلخوشی او ملاقات همه روزه مزار همسرش و هدیه کردن دسته گلی است که همیشه برایش میبرد و ارزو دارد تا هر چه زود تر به او بپیوندد.

به نظر "اووه" تنها راه برای رسیدن به همسرش "سونیا" فقط خودکشی است.اما با ورود یک خانواده ایرانی-سوئدی به همسایگی اووه ماجرا دستخوش تغیرات اساسی میشود و در نهایت تغییر نگرش اووه به مسائل را در بر دارد.



نقاط قوت فیلم:


فیلم پر از لحظات پر معنی دوست داشتنی و عمیق است .

اولین جمله تاثیر گذار فیلم " دوتا دسته گل خریدن عادت خوبی نیست" همراه تلاش اووه برای جاکردن این دو دسته گل در گلدان کوچک مزار "سونیا" کاملا نشان میدهد که شما باید برای دیدن ادامه فیلم حواستان جمع باشد.

کنترل همه روزه انجمن که برای اووه به یک شغل تبدیل شده است نیز  جالب است و پیاده روی او در مسیری بی انتها به سوی کوهستان مه آلود هم واقعا زیباست.

-         عدم تامل مناسب او با همسایگان و اام انها به رعایت قوانین انجمن

-         حرکت با نظم ماشینها پشت سر اووه  با مارکsaab  (ملی گرایی او را نشان میدهد) که همه را منتظر نگه داشته ولی هیچ کسی اعتراضی در این خصوص ندارد.  

-         نحوه کنار امدن او با اخراجش از کارخانه و هدیه خداحافظیش که یک بیل باغچه است.

همه اینها مقدمه ای است برای رسیدن اووه به این تصمیم که راهی برای رسیدن به سونیا بغیر از خود کشی وجود ندارد.

گربه ای که دقیقا مثل خود اوست لجباز و گوشش به حرف کسی بدهکار نیست.

فلاش بک های  او بعد از خودکشی هم در نوع خود جالب است.

مرگ ناگهانی پدر اووه که سرخوش از موفقیت پسرش بود بیننده را میخکوب میکند و تلخی حقیقت های محتمل در زندگی را به سنگین ترین روش به بیننده تحمیل میکند.

طنز سیاه خودکشی ناکام اووه با طنابی با ساخت و استاندارد جهانی و عدم مسولیت پذیری فروشنده (جامعه ای) که مورد بازخواست قرار میگیرد و با ترفندی عامدانه از زیر مسولیت ان در میرود. و اووه ای که به کمال گرایی زمان خود  عادت دارد، این دست مسایل برایش احمقانه به نظر میاید تکیه کلامی که در کل فیلم با ان همراه خواهیم بود.

خوابیدن کنار قبر سونیا و عذر خواهی از او به خاطر دیرکردنش و درد دلها با کسی که در کنارش نیست ولی برای اووه اینطور نیست.

و اما جادو از تهچین مرغی شروع میشود که "پروانه" برای "اووه" اورده و به هر تقدیر قسمت گربه نشد.

در ادامه تغییر اووه و یا بروز خوش قلبی پنهان اووه  واقعا بچشم میاید.

خشونت پنهان پیراهن سفیدان که همیشه زندگی اووه را دستخوش تغییر قرار داده اند و در عین جامعه منظم یک بینظمی ایجاد کرده یا میکنند. و باعث میشوند تا اووه بیخانمان شود و سرنوشتش تغییر کند.

سکانس اولین دیدار و اولین قرار ملاقات  اول اووه و سونیا یک شاهکار است.که اگر تمام فیلم همین دقایق بود باز ارزش دیدن داشت.و اینکه چطور حضور سونیا در زندگیش باعث جهشی رو به جلو در زندگی او شد.

ورود بچه های پروانه به زندگی اووه هم باعث تغییر کلی او میشود.از نجات فردی که سرع داشت و روی ریل میافتد تا پناه دادن به ترنسی که در مغازه کباب فروشی کار میکند نگهداری از همان گربه ولگردی که همیشه با او سر جنگ دارد و یا تعمیر دوچرخه همسایه و. همه اینها نشان میدهد که اووه دارد به تدریج با همه حتی باخودش آشتی میکند.

پرخاش اووه برای رانندگی  پروانه و دیلوگ زیبای این سکانس قابل تامل است .

دیدار رومه نگار با  اووه و واکنش اووه و پروانه هم سکانس جالب و جذابی از کار درامده است.

ضربه زدن به تابلو های هشدار دهنده توسط اووه و تقلید نسل جوان که هر کدام عقاید منحصر به فرد خود را دارن شبیه انتقال تجربه ای تلخ به نسل بعدی است که این نسل جوان آنرا چه با اکراه و چه با پوزخند قبول میکند.

در بیمارستان وقتی انهمه خنده و عشق (سونیا ) گریه اش میگیرد به ناگاه شما هم با او همراه میشوید. و تازه خیلی بعد از ان میفهمید که عمق فاجعه بیش از ان است که تصور میکردید.

یا وقتی پروانه در سکانس بیمارستان خنده اش میگیرد شما هم نا خوداگاه از ته دل میخندید در حالیکه از گوشه چشمانتان اشک جاریست. اشکهایی که شاید تا پایان فیلم متوقف نخواهند شد .

و هنگامی که اووه تکمیل شده را میبینیم که خود را به مانند کودک پروانه در اغوش میگیرد و در ننو رها میسازد تا دوباره رشدکند و به او میگوید "خوشحالی ها. "  و نشانگر این موضوع است که هنگام رفتن است. و با ماشین جدیدش به همراه دختر پروانه که او را با غرور و تحسین نگاه میکند در جاده ای  پر پیچ و خم و بی انتها حرکت میکند و اخرین جمله اش را میگوید " زندگی همین است."

اووه از بین همسایه ها میرود و نامه ای از خود به جا میگذارد و در این هنگام تنها گربه اش پیش او بوده .

او دیگر میترسد که بقیه فکر کنند که او خودکشی کرده  و دیگر میتواند اعتراف کند که تشخیص دکتر درست بوده و قلبش بزرگ شده ( استعاره از اینکه او مهربانتر شده) و میگوید که "شاید خوب بنظر برسه ولی این زیاد هم خوب نیست و دیر یا زود کسی باید تاوانش را بپردازد" (اشاره به کارماییسم) و تنها چیزی که میخواهد مراسمی درکلیساست و منتظر افرادی است که فکر میکند برای انها کاری انجام داده و به نظرش کسی نخواهد امد و جالب اینکه همه انجا هستند بیشتر ازحد انتظار.

بیدار شدن اووه در قطار و شروع دوباره او "تناسخ" را بیان میکند و چه زیباست دیدن دوباره سونیا و گرفتن دست او دردستش مانند همیشه.

بستن کامل در انجمن توسط دختر پروانه همانند اووه  و حرکت همه در همان مسیر همیشگی " اووه" نقطه عطف فیلم است.

این فیلم پر از غافل گیری است پر از همزادپنداری پر از سبک سنگین کردن خود بیننده با شخصیتهای فیلم و چه کمیک و چه درام و چه ناگهانی تمام میشود.



نکاتی که باید بیشتر به آن توجه میشد:


حتما دلیل خاصی برای یک نویسنده  وجود دارد که یک خانواده ایرانی را وارد این داستان میکند اما در هر حال تصویری که از یک خانواده ایرانی دراین فیلم مشاهده میشود متفاوت با سایر فیلمهای روز دنیاست.

دیدن اووه جوان خیلی بیشتر از اووه پیر جلب توجه میکند و به نوعی در ایفای نقش خود موفقتر است.

به چالش کشیدن دولت و یا بخش خصوصی در سوئد هم، انطور که باید جفت و جور نشده و با کنایه ادغام شده که شاید اگر صریح تر به این موضوع میپرداخت بهتر بود.

جلوه های ویژه سکانس تصادف هم خوب است اما زیاد قابل باورنیست .

فیلم خوش ساخت و چشم نواز است .ولی بعضی بازی ها انجور که باید و شاید خوب از کار درنیامده اند.


کلام آخر:


این فیلم ازهمان ابتدا یادآور فیلم کوتاه تخم مرغ"egg"به نویسندگی و کارگردانی : "jon jonson" است  و میتوان نتیجه گیری کرد که "مردی به نام اووه" ترجمه نسبتا اشتباهی برای این فیلم است و شاید "شخصی یا فردی به نام اووه" نام مناسبتری برای این فیلم باشد.زیرا اووه یک مرد نیست اووه یک رفتار است و همه ما به نوعی "اووه" خود را در درونمان داریم. اووه ما دوست داشتن را بلدنیست چون یادش نداده اند اما به یکباره عاشق میشود . اووه ما تمام نمیشود و از بین نمیرود. حال و هوایش عوض میشود و قابل کنترل است.همه ما "سونیای" درون هم داریم که بتوانیم خودمان را تراپی کنیم که بتوانیم از این همه حسرت و درد جدا بشویم و بتوانیم خودمان را اصلاح کنیم. سر شار از عشق و دوست داشتن باشیم، پر از لبخند و بتوانیم زود عاشق بشویم و زندگی کنیم و زندگی کردن را به دیگران اموزش بدهیم و چه ساده و بی الایش این نعمت را در اختیار دیگران قرار بدهیم  و مثل او به همه کمک کنیم و جالبتر از همه اینکه باید "پروانه" دورن هم داشته باشیم که بتوانیم جا خالی های خود را پر کنیم.به ما انگیزه بدهد و باعث تغییرمان بشود.

در اومانیستی بودن تفکر پشت ساخت این فیلم شکی نیست و دقیقا به همین دلایل است که اسم فیلم "مردی به نام اووه" است نه "مردی که نامش اووه بود".

با سپاس فراوان از مهندس محمود زیبنده برای معرفی این فیلم ، دیدن این فیلم با تاکید به همه دوستان و دوست داران فیلم سفارش میگردد و امیدوارم از دیدن این فیلم لذت ببرید.


لینک دانلود فیلم :


http://dl3.film2movie.us/film/A.Man.Called.Ove.2015.720p.BluRay.Film2Movie_BiZ.mkv                                                                    

         

                                                                                                                    با تشکر

کیوان حق شناس




 (رنگین کمان  شش رنگ)



# قسمت آخر – بنفش ( من - روح ) #



وقتی چشمام و باز کردم روی تخت سفید بیمارستان  با ملافه هایی که بوی ماده ضد عفونی کننده میدادن، پوشیده شده بودم . دکتر که با پرستار حرف میزد فهمیدم که اتفاق خاصی برام نیفتاده و تنها شاید باید یه یک هفته ای با صدای گرفته حرف بزنم.

کسی دور و برم نبود  دیگه همه ترکم کرده بودن. بجز دکتر روان شناسی که از اون روز بهم سر میزد . اولش فکر میکرد موضوع خودکشی یا دعوای خانوادگیه اما بعد ازکمی حرف زدن با من متوجه قضیه شد .

خیلی ساده بهم گفت که درگیر یه پروژه تحقیقاتی هستش که داره روش کار میکنه و چند نفر که شبیه من هستن هم تو این پروژه باهاش همکاری میکننو اینکه اگه هر وقت دلم بخواد و آمادگیش رو داشته باشم میتونم با اونها هم آشنا بشم و نهایتا کاملا آزادم که در این پروژه با  دکتر روانشناس همکاری کنم یا نه. اما از من قول گرفت که در هر صورت ، هر چند وقت یه بار به دیدنش برم.

تو چند جلسه اول صحبت هامون ،خیلی چیزها راجع به خودم و اون چیزی که بودم برام روشن شد . دکترم تلاش میکرد تا بهم بقبولونه که از خودم متنفر نباشم و اینکه من هم یه جور آدمم که حق زندگی داره. همینطور میخواست با خانواده ام هم حرف بزنه اما نه کسی حاضر شد بیاد و نه حرفی زده شد. همه بر خلاف حرفهای دکتر روانشناس ازم فرار میکردن و با نوعی دید منفی بهم نگاه میکردن.

من یه مترود بودم.

یکی از بهترین پیشنهادهایی که دکتر داشت این بود که به کسایی مثل خودم اعتماد کنم و با اونها رابطه نزدیکتری داشته باشم.به عنوان مثال یه طرح خوب هم پیشنهاد کرد که از میان این جمع اونها یی که احساس تفاهم بیشتری دارن ، یه خونه بگیرن و با هم زندگی کنن. و ادامه داد که : این میتونه یه بخش از تراپی روان درمانی براتون باشه چون میتونین با شناخت هم و مشکل هایی که در دوران گذشته و حال داشتین و دارین راه حلهای مناسب  در اختیارهم قرار بدین.

کم کم با کسایی که توی پروژه همکاری داشتن ،آشنا میشدم همشون شاد و خوشحال بودن میگفتن و میخندیدن و از هر فرصتی برا خنده و شوخی استقبال میکردن.خیلی راحت تر از من بودن و سعی میکردن هر جوری که شده منو از شوک اتفاقاتی که برام افتاده بیرون بیارن و به اصطلاح یخمو آب کنن.

تضادی که بین چهره ها و صداشون  و رفتارشون بود باعث تعجب بقیه میشد اما با ذات من بیگانه نبود و خیلی زود تونستم خودمو با همشون وفق بدم. وجالب بود که هر کدوم تقریبا دو تا اسم دارن که در مکانهای مختلف مجبور به استفاده از اون هستن .اما جالبتر از همه نوع پوشش و آرایشی بود که در هر مراجعه فرق میکرد.و باعث میشد که منو در هر نوبت تراپی به نوعی سر کار بذارن.چون واقعا نمیشد حدس زد که این همون آدمه .

جلسات خصوصی تراپی هم داشتم که حرفهایی که هنوز خجالت میکشیدم تو جمع بگم رو با دکترم مطرح کنم ،چرا های زیادی داشتم که جوابهای زیادی هم داشت .

هم اونجا فهمیدم که گرفتار یه جور ناهنجاری جنسی هستم و نیاز به درمان روانی و جسمی دارم.

مثلا دونستم که این نوع ناهنجاری از یه اختلال هورمونی در زمان جنینی  که مواد شیمیایی میتونن در بوجود اومدنش دخیل باشن بوجود میاد و نوع اکتسابی اون هم از رفتارهای نامناسب تربیتی شکل میگیره.

شاید شیمیایی شدن پدرم و تربیت مادرم در نبود پدرم و عدم ایجاد رابطه با هم سن های خودم و بزرگ شدنم در یه محیط ایزوله همه دست به دست هم داده بودن تا من اینجوری باشم.

یه روز قبل از اینکه جلسه تراپی شروع بشه داشتم به تلوزیون بیمارستان نگاه میکردم که دیدم صحنه اعدام صدام و نشون میداد ،هم زمان خیلی از نفراتی که دورو برم بودن هیجان زده شروع به خوشحالی کردن .

عامل زجرهای روزانه و کابوسهای شبانه مادرم رو، باعث دردهای مستمر و صداهای نشنیده توی سر آسد رفیع رو، قاتل تدریجی پدرم رو و بانی زندگی نامعلوم خودمو اعدام کردن ،اما من اصلا خوشحال نشدم .

چون یه اعدام راحت خیلی براش کم بود .باید میومد اینجا و پدرمو میدید ،مادرمو می دید،آسد رفیع و میدید و مهم تر از همه منو میدید.همه مارو از نزدیک احساس میکرد اونوقت اگه اونقدر بی غیرت بود که سکته نمیکرد باید ولش میکردن تا بره و به درد خودش و کارهایی که کرده بمیره.

روزها چه زود میگذرن و چه زود همه چیز از ذهن آدمها پاک میشن.انگار هیچ چیزی نبوده و نشده و نخواهد شد.

.

.

.

"من.

نمیتونم بگم کلمه "من"  واقعا چه بخشی از انسان بودن رو در بر میگیره اما شاید تعریف کاملی از بودن باشه

من 26 سالمه و یه همو سکشوال هستم

من اسم توی شناسنامه ام پیمانه ولی طرف های پارک دانشجو منو بنفشه(چش قشنگه) صدام میزنن.

من مثل خیلی از شما خیابون گرد هم بودم تو پارکها هم خوابیدم .فحش شنیدم و کتک خوردم.اما تسلیم نشدم.

من دوتا هستم اما یکیم.هم هستم و هم نیستم . اما مثل شما مثل بقیه زندگی رو دوست دارم .

من کسی هستم که از همه جا رانده شدم ولی افرادی مثل من ،خودم بودن رو بهم یاد دادن.

و دیگه کسی نیستم که از هر فردی یا هر چیزی فرار کنم.میخوام مثل خودم باشم

من حالا مقابل تمام کسایی که برای خودشون خط قرمز میکشیدن و منو قضاوت میکردن وا می ایستم

من آرزو دارم عاشق بشم و ازدواج کنم و زندگی خودمو بسازم

من دلم میخواد بچه داشته باشم و بهش یاد بدم که مثل پدربزرگش آزاد زندگی کنه و آزاد بمیره."

.

.

.

این آخرین جمله من تو آخرین جلسه تراپی بود . پروژه دکتر روانشناس بالاخره تموم شده بود و تشویق و دست زدن همه دوستام باعث شد که اشکهای روی گونه ام رو پاک کنم و مثل اونها بخندم  

در هر صورت به توصیه دکتر عمل کردیم و الان با سه نفر همخونه ام که هر کدوم یه اتاق برای خودمون داریم و زندگی میکنم و بر خلاف تصور عمومی هیچ کدوم از ما از  راه های نا مشروع کسب درآمد نمی کنیم ،تو همون مرکز مشاوره به طور اتفاقی با یه نفر که برای مشاوره میومد و وضع مالی بدی هم نداشت آشنا شدیم که مدیر یه آژانس مسافرتی بود که همه ما رو برای کارهای آژانسش مسافرتیش استخدام کرد.

صبح ها با دوستام که بعضا مانتو روسری میپوشن  میریم سر کار و عصرها با لباس پسرونه میریم گردش و تفریح، زندگیم دیگه خاکستری نیست. رنگی شده ، نه هر رنگی بلکه "رنگین کمانی شش رنگ"  مثل اسم آژانس مسافرتی که توش کار و زندگی میکنیم.


حالا من خود خط قرمزم؛  تو کجا وایستادی؟؟؟


رنگین کمان شش رنگ


# قسمت پنجم – آبی ( پسر آسد رفی – عشق و هارمونی ) #


آسد رفیع وقتی که میومد،معمولا خودش توان اینکه بیاد و بره رو نداشت.برای همین صبح ها پسرش می آوردش و عصر ها هم میومد دنبالش تا برش گردونه.

پسری قد بلند و چهار شانه که میشد برجستگی عضلات شش تکه زیر شکمش رو حدس زد و وقتی کمک میکرد تا آسد رفیع کفشهاشو بپوشه ،حرکت ماهیچه های بازوش آدمو دیوونه میکرد.

تازه پشت لبش سبز شده بود و به نظرمی رسید که خجالت بلوغ زودتر از موعد سراغش اومده.

رقص موهای مشکیش توی ت دادن سرش و عطر ارزون قیمتی که به خودش میزد منو مست میکرد.

راه رفتنش ،لباس پوشیدن ساده ش،باکفشهای کتانی و پیراهنی که مدام روی شلوار انداخته میشد همشون انقدر ی بود که بخوام کی باهاش دست بدم تا گرمای بدنش رو احساس کنم .دستش چقدر زمخت بود ولی فرصت مناسبی بود تا از نزدیک و کی  وراندازش کنم:وقتی آب دهنشو قورت میداد ؛ سیبک گلوش بالا و پایین میرفت.تابش آفتاب رد شوره های عرق کنار پیشونیشو نشون میداد.

حتما جایی کار میکرد ؛طبیعی بود ؛پدرش که نمیتونست کار بکنه،باید یکی خرج خونه رو میداد یا نه؟

منم دلم میخواست کار کنم اما پدرم که حرفی نمیزد ،مادرم هم مدام نفرینم میکرد.

مرد جوان بهترین کلمه ای بود که میشد در توصیفش گفت.

و همین جا بود که من بزرگترین اشتباه زندگیمو کردم.

و

عاشقش شدم.

هر روز که میگذشت و بیشتر و بیشتر میدیدمش بیشتر بهش دلبسته میشدم اون هم با من صمیمی شده بود.

یه روز که اومده بود دم در یواشکی به من گفت:تو مسجد مسابقات نهج البلاغه هست اگه میخوای از مادرت اجازه بگیر و بیا با هم بریم.

حسابی سرخ شده بود و ادامه داد:منم شرکت میکنم

با عجله لباس پوشیدم.آرزوم بود که یه دقیقه باهاش تنها باشم .چه برسه به اینکه باهم بریم مسجد و مسابقه.

مادرم که اینو شنید علی رغم میل باطنیش اجازه داد تا منم برم

توراه همش سعی میکردم خودمو بهش بچسبونم ،حتی یه بار دستشو به بهانه اینکه یه موتوری پیچید جلومون گرفتم.

تا اینکه وسط کوچه وایستاد .مستقیم تو چشمام نگاه کرد که بند دلم پاره شد.

بعد از کمی سکوت بی مقدمه و بااینکه سعی میکرد احساس نگرانی که تو صداش بود رو یه جوری مخفی نگه داره  به من نزدیک شد و آهسته طوری که کسی نشنوه و شمرده شمرده گفت:چرا خودتو اینقدر به من میچسبونی؟

حالا نوبت من بود که سرخ و سفید بشم.جواب دادم:اخه من که زیاد از خونه بیرون نمیرم .راستشو بخوای میترسم

-می ترسی؟

و پوزخندی زشت زد که دلم و شکست.

و ادامه داد: دیگه دست منو نمیگیری به منم نمیچسبی.خوشم نمیاد. استغفرالله.مردم چی میگن؟

هر کلمه ای که از دهنش بیرون میومد  مثل یه پتک بود که تو ملاجم می کوبیدن و متوجه فاصله زیادم از اون میشدم.

محکم و صریح بود مثل پدرم اما سرد بود مثل مادرم و گنگ بود مثل پدرش و هر چی بود شبیه من نبود.

فردای اون روز همون روز کذایی بود

از دبیرستان برگشتم در که باز کردم طبق معمول آسد رفیع کنار تخت پدر م نشسته بود.زنش هم اومده بود .هر چند وقت یه بار میومد خونمون. جالب بود که پسر آسد هم اونجا  بود.

سلام کردم به سردی جواب سلامم رو پس گرفتم. وقتی میرفتم اطاقم تا لباس هامو عوض کنم ،شنیدم که زن سید داشت به مادرم میگفت اخه اینطوری که نمیشه باید یه کاری کرد.

شصتم با خبر شد که پسره همه چیو لو داده.بچه ننه دهن لق .

داشتم برمیگشتم که از مهمونا پذیرایی کنم که وسط اطاق خشکم زد.

یهو آسد رفی با صدای خیلی بلند شروع کرد به اذان دادن. یه نگاه به بقیه انداختم دیدم اونا هم بدتر از من شوکه شده بودن. خواستم که به روی خودم نیارم وهمه چیز و عادی نشون بدم برای همین خم شدم تا ظرف میوه وسط اطاق و بردارم و تعارف کنم که سید رفیع رسید به اشهد ان لا اله الا الله و یک مرتبه از جا بلند شد و به طرف من هجوم آورد.  ظرف میوه رو ول کردم

سید بنده خدا با دو تا دستش گلومو فشار میداد وهمونجوری من رو کوبید زمین و مدام داد میزد: کافر شدی کافر شدی کافر شدی

پدرم از روی تخت نیم خیز شده بود تا کمکم کنه ولی سرفه امونش نمیداد، اما مادرم داشت گریه میکرد و بدون اینکه از جاش ت بخوره به صورتش چنگ مینداخت؛ شاید دلش میخواست تا بمیرم و راحت بشه. پسر و زن سید رفیع هم تلاش میکردن که منو از دستش خلاص کنن. چشمهای سید مثل یه کاسه خون بود و جنون داخلش موج میزد و من هم دستامو به هر طرف پرت میکردم تا بتونم از دستش در برم.

اخرین چیزی که دیدم چرخیدن سیب سرخی بود که از ظرف میوه بیرون افتاده بود.

همه چی آروم شد و صداها محو شدن.


رنگین کمان شش رنگ


 # قسمت چهارم – سبز ( آسد رفیع - طبیعت ) #


سید تراب رفیع معروف به (آ سد رفی) یکی از هم رزم های پدرم بود. تنها کسی بود که تا به آخر پیش پدرم موند.

یه جورایی مرید پدرم بود.از اولین روزی که پدرم و دیده بود بهش ارادت پیدا کرده بودو بهش میگفت حاجی .

انگار تو جبهه یه جور رسم بود که به مسئول و فرمانده میگفتن حاجی ،چون که پدرم مشهد هم دوسه بار رفته بود ، اونم به زور مادرم .وگرنه پدرمو که ول میکرد می دوید جبهه.

آسد رفی مثل پدرم مریض بود.دقیقا مثل پدرم که نه،مثل اینکه تو یه عملیات شناسایی به طور اتفاقی از دسته جدا میشه و گم میشه و متاسفانه وقتی که روز میشه میبینه که در محاصره دشمن گیر افتاده . برا همین سعی میکنه تو لوله آبی که همون اطراف پیدا میکنه مخفی بشه .دست بر قضا طرفهای غروب که داشته آماده میشده که برگرده عقب جبهه، توپخونه خودی طبق عملیات شناسایی دیشب وبه خیال انکه یا آسد اسیر شده یا شهید شده که دیگه برنگشته وبخاطر اینکه احتمال لو رفتن عملیات وجود داشته ،اون منطقه رو به توپ میبنده.

بنده خدا آسد رفی  از یه طرف توی یه لوله گیر کرده و نمیتونه بیاد بیرون از طرف دیگه  گلوله های توپخونه دورو برش منفجر میشن و اونم انگار توی یه طبل گیر کرده و دارن هی بهش می کوبن و ترس هم از طرف دیگه ،خلاصه موج انفجاری که سر لوله رو منفجر میکنه کار سید و هم یه سره میکنه.

فقط اینجا رو شانس میاره که دشمن اون منطقه رو تخلیه میکنه و پدرم به طور اتفاقی جسد نیمه جون سید رفیع رو که موجی شده بوده و از گوشاش خون فواره میکرده رو پیدا میکنه و به پشت خط منتقلش میکنن.

حال آسد رفیع خوب میشه . البته خوب خوب که نه ، تقریبا فکش داغون بود فقط چند تا دندون سالم تو دهنش بود،گوشهاش هم خیلی ضعیف میشنید و یکیش هم سمعک داشت هنوز هم بعضی وقتها اونقدر بد حال میشه که مجبور میشه یه مدتی طولانی تو آسایشگاه روانی بستری بشه.

وقتی میومد خونمون بغل تخت پدرم مینشست.ساعتها بدون اینکه حرفی بزنه با انگشت اشاره دست راستش گلهای فرش و لمس میکرد و با یه دست دیگه تسبیح میچرخوند و زیر لب چیزهایی میگفت و با یه ریتم خاصی، آروم بدنش رو به جلو و عقب ت می داد .هیچی نمیخورد.اما مادرم هر چند یکبار چایی قند پهلویی که جلوش بود و یخ کرده بود رو عوض میکرد و اون هم بی صدا منتظر میموند تا چایی یخ کنه و بعد مادرم  اون رو هم عوض کنه و این مراسم هر نیم ساعت وهر روز8 ساعت ادامه داشت.

بعضی وقتها حرف هم میزد .حرفهاش ترسناک بود تا با مفهوم.

یه بار تند و تند با مشت در می زد ، خودمو با نگرانی دم در رسوندم . در رو که باز کردم یه نگاه به من انداخت و با دست منو کنار زد. بدو بدو خودشو رسوند کنار تخت پدر و با اینکه نفس نفس میزد شروع کرد به حرف زدن:

-حاجی حاجی حاجی دیروز از جهنم سه تا شمع آورده بودن یکی رو سوزوندن دوتا دیگه رو پس فرستادن.به منم گفتن بیا اما من که بی تو جایی نمیرم .گفتم حاجی سیب بخوره نصفش ماله منه مگه نه حاجی؟

حاجی حاجی پاشو یه دور با "قناصه" بزنیم برگردیم.

صدام بی شرف کمین میذاری؟

"صدام بیشرف"

 "صدام بیشرف".

پدرم لبخند ملیحشو از زیر ماسک نشون آسد رفی داد تا خیال همه مون راحت بشه وبا دستش موهای سید رفیع رو نوازش کرد و مادرم زود یه لیوان اب داد دستش و گفت :وقته قرص سبزتونه آقا سید  . سید با دستها ی لرزونش قرص سبزشو درآورد و به مادرم نشون داد و بعد از اینکه ت دادن سر مادرم رو به نشانه تائید دید ؛ قرص رو با احتیاط روی زبونش گذاشت و لیوان آب رو سر کشید .

در حالیکه رعشه دستی که تسبیح رو نگه داشته بود و با اون لیوان و برداشته بود باعث میشد آب از دو طرف دهنش بیرون بریزه، اما یک لحظه نگاهش رو از چشمهای مهربون پدرم برنمیداشت که سرفه امانشو بریده بود، و با دست دیگش سعی میکرد که پدرمو نوازش کنه(ادای پدرمو در می آورد) تا شاید به خیال خودش سرفه های پدرم بند بیاد.

برای کسی که جوونی های پدرم و آسد رفی و دیده بودن اون صحنه رقت انگیز ترین و زجر آورترین  چیزی بود که میتونست ببینه ،اینو از درخشش اشکهای مادرم روی گونه هاش میتونستم ببینم.

مادرم عین یه پرستار اورژانس همه داروها رو و ساعتاشونو حتی دوز مصرف دارو ها رو هم، از بر بود .یعنی نه تنها مال پدرم بلکه آسد رفی و منم که مریض میشدم به اونها اضافه میشدم

هر روز وقتی سید میخواست بره، دم در مادرم بهش میگفت: زحمت کشیدین آقا سید، انشالله روز م شفاعت ما رو به آقا سید الشهدا بکنین.

انگار دنیا رو بهش میدادن .سرشو بالا میگرفت و جوری که انگار تمام کارهای اون دنیا دستشه با غرور تموم سرشو به علامت مثبت بالا پایین میکرد .

این جریانات هر روز عین هم تکرار میشدن عین طبیعت سروقت عوض میشد و از نو شروع میشد

سبز - قرمز- زرد - سفید و دوباره.

اما یه روز خیلی فرق کرد ؛روزی که آسد رفی  تو خونه ما موجی شد و باعث شد همه چی عوض بشه .



رنگین کمان شش رنگ



# قسمت سوم – زرد ( مادر- روشنایی ) #



مادر .

تنها روزی که مادرم میخندید ،حتما روزی بوده که من به دنیا اومده بودم . غیر اون  تا جایی که یادم میاد مادرم همیشه گریه میکرد.

یا سرش تو سجاده بود یا ختم قران یا انعام  و .

مادرم زرد نبود، زرد شد . معنی کامل انتظار بود.هر خبر حمله ای که میشنید نذر یک ختم قران میکرد .چشمهای گریونش انقدر ضعیف و ضعیفتر شد تا .


ترس با تمام تار و پود زندگیش عجین شده بود.ترس از نبود پدرم، ترس از برنگشتن و ترس از هر اتفاق غیر منتظره ای باعث میشد در تنهایی و شبها منو جوری بغل کنه که بعضی اوقات احساس میکردم دیگه نمیتونم نفس بکشم و دنده هام دارن خورد میشن.


فکر کنم بوی پدرم و میدم که هر وقت از کنارش رد میشدم منو بو میکرد.

همین ترس دائمی باعث شده بود منو از پیش خودش دور نکنه یا شاید از آینده مبهم من هم ترس داشت.


اگه کسی به معنی کامل کلمه با کسی 0 درجه فرق داشته باشه اون مادرم و رابطه ش با پدرم بود.

من هنوز هم نمیتونم درک کنم که چطور یه نفر که این جور شجاع و نترس و آزاد و خود رای و دارای آرمان خاص خودشه(پدرم)؛میتونه عاشقه یک نفر وابسته، مملو از ترس وضعیف و بدون قدرت انتخاب،(مادرم) بشه ؟؟؟

در یک کلام مادرم با اینکه زن مهربانی بود اما خودش نبود ،اون سایه خفیف و کم رنگی از حضور پدرم بود که البته بعد ازرفتن پدرم اون سایه هم محو شد.


بعضی وقتها احتیاج داری که به چیزی یا کسی تکیه کنی .همیشه که آدم سرپا نیست ؛بعضی وقتها سکندری میخوری و باید به یه چیزی چنگ بندازی، از یه چیزی کمک بگیری تا بتونی سر پا وایستی.

مادرم مهربون بود به اندازه تمام مادرهای دنیا یا شاید بیشتر از اونها، اما کسی نبود که بتونم به اون تکیه کنم و سرپا وایستم.


"نبود این تکیه گاه ها در زندگی، مسیر زندگی رو تغییر میدن و باعث میشن فرد دنبال تکیه گاه های دیگری بگرده."اینو روانشناسم میگفت راستش منم حرفشو تا یه جاهایی قبول دارم .شاید این ذات من بوده که این طوری باشم  اما دلیل موجهی برای انتخاب نحوه زندگیم نیست.


مادرم همیشه منو دوست داشت شاید به خاطر اینکه تنها همدم تنهایی هاش بودم و کسی رو بجز من نداشت تا به اون عشق بورزه؛ پدرم اونقدر دور بود که بعضی وقتها قیافه پرغرورش هم از یاد میرفت.

و این جریان تا وقتی ادامه داشت که من علایم بلوغ و در خودم دیدم ؛اونوقت بود که همه چی بین ما تغییر کرد و فاصله ای که بین ما بوجود اومده بود هر روز بیشتر و بیشتر میشد.

مادرم برای من یه غریبه شده بود دعوا های الکی و گیر دادن های بیخود و بی جهت هر روز ادامه داشت و  تنها شاهد ماجرا جسم ناتوان پدرم بود که سعی میکرد بیطرف روی تخت خواب بی مهرش آروم بگیره.


ماجرا به همین هم ختم نشد و اوضاع اونقدر بد و بدتر شد که هر روز نفرینم میکرد،از روز تولدم تا به تک تک  لحظه های نفس کشیدنم نفرین شدم.

تحقیر شدم برای بودنم ،و برای آنچه بودم تحقیر شدم؛ نه برای آن چیزی که میتونستم بشم و نشدم.

و سرانجام این همه فشار، نگاه مظلومانه پدرم بود که منو به رفتن  وادار کرد . به خاطر این نرفتم که تحمل این همه فشار رو نداشتم، نه ، بلکه تحمل اینو نداشتم که پدرم و مادرم رو از بابت بودنم تحت فشار ببینم.

روزهای خوبی رو م داشتم .

روزهایی که خاکستری نبود؛ زرد بود.

روزهایی که توی اطاق کوچکمون دور مادرم که در حال خیاطی بود میدویدم و میخندیدم.و نورآفتاب از پشت شیشه های رنگی پنجره، درخشش دامن گل گلی مادرم رو روی فرش دستباف جهیزیه ش دو چندان میکرد و اون بی تفاوت ،انگار که این زیبایی بی نظیر رو نمیبینه ،مشغول دوختن لباسهایی بود که پولش رو نداشتیم تا آماده ش رو بخریم.

و گاهی که حوصله اش را سر میبردم موقع دویدن میگرفتم و حسابی می چلاندم،تا آرام بگیرم.


خیلی زجر کشید .از نبود پدرم گرفته تا بودنش که برای او بدتر ازنبودنش بود.

یکبار عاشق شده بود اما عاشقی را بلد نبود و عادت کردن را بیشتر بلد و می پسندید.و اطاعت کردن جزئی از کل زندگیش شده بود

دوستم داشت اما نمیخندید.خندیدن بلد نبود یا شاید یادش رفته بود.


اما من هنوز از عمق وجودم دوستش دارم .


نمیدانم کجاست و چه میکند اما من هنوز دوستش دارم و گاهی در میان کابوسهایم میبینم که به سراغم می آید و مانند کودکی دستانم را میگیرد و من کوچک و کوچک تر میشوم عین بچگی هام و مرا فراری میدهد،از انچه مرا حتی در تنهایی هایم ،در خوابهایم رها نمیکند . درآغوش میگیرمش تا بوی مادرم را احساس کنم و دلم میخواهد که وقتی سرم را بلند میکنم و نگاهش میکنم به رویم بخندد .نگاهش میکنم؛ خیلی به خودش فشار میآورد که بخندد اما ناخوداگاه غیظ میکند و من را از خودش میراند و دستم را ول میکند و در سیاهی بیکرانی سقوط میکنم ،و ناگهان در میان عرق سردی که تمام وجودم را گرفته از خواب میپرم.

با اینکه میدانم پیشم نیست اما باز بی اختیار مادرم را صدا میکنم وجوابم، سکوتی سنگین و طولانی در نیمه های شب است که همراه آن چشمهای نگران و ومضطربم در کاوش عمق شب ،دیدن وجود لاغر و زجر کشیده اش  را آرزو میکند.


مادرم زرد نبود، زرد شد .



رنگین کمان شش رنگ


# قسمت دوم –-نارنجی ( پدر-سلامتی) #


پدرم مرد خوبی بود .

وقتی بود ،همه چی نارنجی بود و همه چی سرجای خودش بود انگار سالمی  انگار کارها همش ردیفه.

اونوقتها رو که من یادم نمیاد .اما مادرم  وقتی هنوز بچه بودم میگفت : پدرت رفته با یه ادم بد بجنگه ،مثل قصه دیوو پریا .

پدرم یه شاهزاده بود که رفته بود پری دلربا رو از دست دیو نجات بده .

این اتفاق خیلی قبل از به دنیا اومدن من بوده. حتی یه بارهم وقتی قبل اینکه من به دنیا بیام به اجبار از جنگ با دیوبرمیگرده اخه خیلی خسته شده بوده ،مادرم می گفت : چون دیو جرات نداشته که با پدرم رودر روبجنگه و از یه جور جادو استفاده میکرده  که باعث شده تمام بدن پدرم بسوزه.یه جایی توی حلبچه یا همچین اسمی.

بعدش که کمی بهتر میشه من به دنیا میام . اما چون جنگ با یاه تموم نشده بود ،بازم بر میگرده به جنگ با دیو .نه اینکه منو دوست نداشته باشه که تو یه سالگی ولم کنه بره جنگ ،نه،این یه جور وظیفه است یه جور ادای دین ،یا همچین چیزیه

رفتن و برگشتن های پدرم اونقدر زیاد بود که خیلی هاشون و یادم نمیاد .خیلی هاشون رو منو اجازه نمیدادن برم ببینمش چون تو بیمارستان بود و .

اخرین تصویر کدری که از رفتن پدرم داشتم  هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه .از دم در برگشت منو بغل کرد و بوسید و بلندم کرد؛چقدر بلند قد بود  و من انگار توی اسمونها پرواز میکردم.

کاشکی میتونستم ازش بخوام که دیگه برای ادای دینش نره بس بود جای اون خیلی ها بودن که میتونستن برن و نمی رفتن.کاش میتونست نره یا بعدا بره .اما در هر حال اون مرد بزرگی بود و مردای بزرگ انتخابهای سختی میکنن.

پدرم رفت.وقتی میرفت با پای خودش رفت .کسی مجبورش نکرده بود

مدتی بعد گفتن که برگشته اما نمیومد خونه .تا اینکه یه روز اومد خونه .اما با آمبولانس اومد . و با تخت آوردنش .چون دیگه پا نداشت، دست نداشت ، ودیگه توان حرف زدن بیشتر از چند کلمه رو هم نداشت.

یکی بود یکی نبود . و اون پدرم من بودکه دیو سیاه نصف بدنشو ازش گرفته بود ونصف دیگش هم قطع نخاع شده بود.دیگه ریه ای هم براش باقی نمونده بود تا نفس بکشه  و همیشه یه کپسول اکسیژن بهش وصل بود تا بتونه حداقل دو کلمه حرف بزنه.

شاید خیلیا بودن که مثل پدر من مرد بودن و با دیو سیاه میجنگیدن . اما خیلی کمشون دیو سیاهو مثل پدرم ،مثل مادرم، و مثل من از نزدیک لمس کرده باشن.ما دیو سیاهو با گوشت و پوست و خونمون لمس کردیم . ولااقل من تا ابد ازش متنفرم

اونایی که پدرمو با خودشون آوردن ،خیلی بودن ،اونقدر که تو خونمون جا نمیشدن ،حتی تو محلمون هم جا نمیشدن.

اما یواش یواش کم شدن.

روزهای بعد توخونمون جاشدن .

روز به روز کم شدن تو اطاق پدرم جا شدن.

تااینکه کنار تخت پدرم جا شدن .

و یه روز، دیگه نیومدن جز یه نفر(آسد رفیع) که همیشه اومد وشاید اصلا نرفت تا وقتی که من رفتم وبعدش پدرم رفت.

بگذریم این موضوع با مال خیلی وقت پیشه

اینکه پدرم پیشمون بود خوب بود .شاید به دلیل اینکه داروهای عجیب و غریب و گرون قیمت بهش تزریق میشد ،اکثر اوقات تو حال عادی نبود ؛اما لاقل میدونستی که  توی این خونه یه مرد بزرگ هست. که برای آرمانش همه چیزش رو داده.که اگه الان خودش نمیدونه توچه وضعیتیه اما من که میدونم چه کارهای بزرگی کرده.

سرفه های مداومش برام مثل یه موسیقی دلنواز بود.سرفه هایی که خیلی از اون کسهایی که آوردنش و دیگه نیومدن تو پچ پچ هاشون از هم میپرسیدن نکنه مسری باشه.

و من بی اهمیت به حرفهای درگوشی که رد و بدل میشد پی اوردن حوله بودم چون دیگه گاز استریل کفاف قی کردن چرک وخون پدرم ونمی داد.

خیلی خوب بود که هر کسی آرمانی داشته باشه که حتی به خاطر اون حاضر باشه جونش و هم بده اما چند نفر واقعا میتونن به این درجه برسن که دیگه هیچ چیزی بغیراز اون آرمان ، براشون در مسیر زندگی مهمتر نباشه.

من همون لحظه تصمیم گرفتم مثل پدرم زندگی کنم.

پدرم همونجور بود که میخواست. شاید چیزی که الان بود رو نمیخواست ،ولی اونطور که میخواست زندگی کرده بود.هیچ کس نمی تونست سرزنشش کنه و من هم نمیذاشتم کسی  پردم و سرزنش و قضاوت کنه .

 پدر من یه قهرمان بود که حالا از اون زندگی خداحافظی کرده بود.کم نیاورده بود.فقط دیگه نارنجی نبود،مثل  رنگ زندگی ما.

آره پدرم مرد بزرگی بود.

چون منو همونطور که بودم قبول کرد و منو به خاطر بودنم بخشید.هیچ وقت برای بودنم سرزنشم نکرد .میتونست برای این زندگی مثل بقیه ازم دوری کنه اما نکرد، حتی وقتی خیلی مریض بود،با چشمهاش باهام حرف میزد وبهم فهموند که من هم حق زندگی دارم . یکبار حتی خودش بهم فهموند که دیگه وقت رفتنه وباید از اون خونه برم .

کسی بهم چیزی نگفت خودم فهمیدم که باید برم .

یک بار هم وقتی به بلوغ رسیده بودم و از درد هایی که در ناحیه شکم و پشتم داشتم نمیخواستم که به مدرسه برم ؛ اما باز با چشماش بهم فهموند که دیگه به اندازه کافی رشد کردم و باید قوی باشم وزندگی کنم .و صورتش روبه سمت دیوار چرخوند در حالیکه اشک  گونه هاشو خیس کرده بود . پیشونی زمخت و پیرشو بوسیدم و گفتم چشم الان میرم.

و بالاخره یک شب بعد از اینکه من مجبور شدم برای همیشه برم ، دیگه هیچ وقت سرفه نمیکنه .چشمهاشو میبنده و همونطور بی صدا و بی ادعا  که به نبرد دیو میرفت ،همونطور رفت که رفت در نهایت سکوت و عمق شب

و من حتی فرصت اینو نداشتم که با تنها کسی که واقعا منو درک می کرد ولی نمیتونست بیان کنه خداحافظی کنم.


هفتگانه هرج و مرج

 

رنگین کمان  شش رنگ

 

# قسمت اول –قرمز (کودکی و زندگی) #


شاید نوع زندگی کردن دست خود آدم باشه اما در هر صورت به دنیا اومدن دست خود آدم نیست.

نباید در مورد هر کسی مثل خودت قضاوت کنی همونطور که اگه اون جای تو بود شاید نو ع زندگیش فرق میکرد  زندگی هر کسی با تو متفاوته و باید اینو درک کرد . خوب یا بد نیست؛متفاوته

اول باید خط قرمز رو معین کنیم تا بعد بتونیم روی اون قضاوت کنیم .اما مگه نه اینکه یکی مثل انیشتین حدود 100 سال قبل  این همه زحمت کشیده تا به همه ثابت کنه که در دنیایی که ما زندگی میکنیم همه چیز نسبیه.نسبی بودن تنها باعث میشه اعتبار قضاوت های ما به زیر 50 درصد برسه .

چقدر غم انگیزه چیزی رو با خط قرمزی میسنجیم که خودمون رسم میکنیم و 50 در صد اشتباهه و بعد با نسبیتی قضاوت میکنیم که اونم در خوش بینانه ترین حالت50 در صد اشتباهه، و من در فکر اینم که با زندگی کردن در این دنیای نسبی تکلیفم چیه؟؟؟

صبح شده و باید برم زندگی کنم

آینه

آینه چیزه خوبیه ، راستش کاش اخلاق هم آینه داشت  که وقتی اخلاقت رو توش می دیدی ، رغبت میکردی که  یه دستی به سر و روی اخلاقت بکشی  و مرتبش کنی،لباسهای پلو خوری تنش کنی تا وقتی اخلاقت و کسی میبینه دیگه خجالت نکشی .

اونوقت شاید خودتو بیشتر از بقیه می دیدی و خجالت می کشیدی تا کسی رو مسخره کنی .چون اونوقت میفهمیدی که بیشترین ایراد و خودت داری و اون چیزی جز عقده ها و کمبود هات و .  نیست.

پس اگه نمیخوای  کمبود هاتو بیان کنی نیازی به مسخره کردن دیگران هم نمی مونه.

زندگی برای بعضی ها مثل خوردن چلوکبابه : میری،کمی صبر میکنی ومیخوری،کیف میکنی ،میای بیرون

واسه بعضی هامثل کله پاچه خوردنه: میری،لازم  نیست صبر کنی چون کله صحر رفتی و کسی غیر از آدم هایی شبیه خودت اونجا نیست و برای اینکه بخوری دستات کثیف میشه،کیف هم می کنی ها، شاید هم زیاد، اما تاوان داره ،کلسترولت میره بالا دستات کثیف میشه والبته که درست کردنش سخته ، باید باهاش آبلیمو بخوری و بعدش خرما ،خلاصه تشریفات زیاد داره و آخرش میای بیرون.

واسه بعضیا مثل خوردن پیتزاست: میری، تو صف سفارشش وای میستی  واسه گرفتن سفارشت صبر میکنی ،با همه اینکه برای خوردنش دستات هم کثیف میشه و برخلاف وعده هایی هم که بهت میدن چیز درست و درمونی واسه خوردن بهت نمیدن،فکر میکنی کیف کردی اما واقعیت چیزه دیگه ای ه و میای بیرون و تازه بعد از بیرون اومدن هم شکمت درد میگیره .

اما واسه بعضی ها قضیه از همه اینا بدتره که نه بری نه بخوری نه کیف بکنی اخرش هم دلت درد بگیره.

برای منم زندگی دقیقا همینطوره

فکر میکنم تنها وقتی که خوشحال بودم ؛لحظه تولدم بود که اونمم از ته دلم داشتم گریه میکردم.

بقیه زندگیم هم تا وقتی بزرگ شدم و به سن بلوغ برسم ، مثل یه برگa4  سفید بود که با قطرات اشکم خاکستری شده بود وهر لحظه امکان داشت  پاره پاره بشه .

همه باید زندگی منو بدونن.نمیخوام قضاوت بشم .نمیخوام اینور خط قرمز یا اونطرفش وایستم

من میخوام خود خط قرمز باشم و میخوام زندگی کنم

اما با این همه مشکل مگه میشه؟

من مشکلی با درس خوندن نداشتم چون دشمن من بزرگتر از این حرفها بود . دشمن من زندگی بود . من همیشه جنگیدم تا زندگی کنم . و بودن خودم رو اثبات کنم

با بی پولی هم مشکلی نداشتم ،چون به کمبود امکانات از همون اول تولدم عادت کرده بودم . اگه چیزی رو نداشته باشی و ندونی حتما اونو آرزو هم نمیکنی .

مشکل من خانواده هم نبودن.خانواده م شاید یکی از بهترین خانواده های که فکرشو میکنین بودن

مشکل من  اما .

حالا که فکرشو میکنم به این نتیجه میرسم که مشکل من خود من بودم 



سوگلی   

انگلیسیThe Favourite) ) : یک 

فیلم در سبک تاریخی و 

کمدی-درام به کارگردانی 

یورگوس لانتیموس است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. از بازیگران آن می‌توان به

الیویا کلمن، 

اما استون، 

مارک گیتیس، 

ریچل وایس، 

نیکلاس هولت، و 

جو آلوین اشاره کرد.

داستان فیلم:

در اوایل قرن هجدهم زمانی که انگلستان با فرانسه در جنگ به سر میبرد

ملکه  ضعیف آن تخت سلطنت را اشغال میکند و بهترین دوستش 

سارا چرچیل به جای او به امور حکومتی رسیدگی میکند. تا اینکه یک خدمتکار جدید به نام ابیگل توجه سارا به خود را جلب میکند و او را زیر پرو بالش قرار میدهد. ابیگل فرصتی پیدا میکند تا به ریشه ی اشرافی خود بازگردد اما  ]ویکی پدیا [

چرا باید این فیلم را دید:

شخصا از نگرش طنز سیاه،مستهجن،منزجرکننده ولی هشدار دهنده و قابل تامل فیلمهای لانتیموس استقبال کرده و لذت میبرم. فیلمهایی که به واقع جای خالیش در سینمای جهان به طور کامل تا قبل از او به چشم میامد. ورژنهای ابتدایی این نوع فیلمها را با تارانتینو تجربه کرده بودیم اما کسی تا به حال جرعت این ساختار شکنی را  در این سطح نداشته بود.

اگر خواهان تماشای فیلمی در این چارچوب هستید و میخواهید رئالیسم و سورئالیسم وفانتزی را در یکجا تماشا کنید حتما این فیلم را ببینید و نه تنها این فیلم بلکه تمام فیلمهای این پسر دیوانه تازه وارد هالیوودی را از دست ندهید. شاید در آینده نزدیک با باز کردن پنجره ای رو به فیلمهای لانتیموس و بحث در خصوص فیلمهایش در خدمتتان خواهم بود.

 

 

نکات قابل تامل فیلم .

فیلم از ضرباهنگ غیر متعارفی برخوردار است و سرعت تکلم فیلم به حدی بالاست که از تماشای  فیلم جا میمانید و در جاهایی کاملا مسخره به نظر می آید و با عث خنده میشود و گاهی چنان به نظر میرسد که در حال دویدن در پی داستان و عوامل فیلم هستید.

موسیقی متن فیلم هم جزء لاینفک امضای لانتیموس است و واقعا این سئوال پیش میآید که چطور میشود یک نت تکراری ویولون سل به عنوان موسیقی متن با تک ضربی اعصاب خورد کن چنان با متن تصویر یکی شود که اصلا انرا احساس نکنید.

بازی سازی عالی و بازیهای زیباتر در این فیلم نه خواهید دید. ملکه (الیویا کلمن) با ایفای نقش حیرت انگیزش حتما یکی از جوایز اسکار را از ان خود خواهد کرد. سکانسی که ابیگیل در راستای توهم به قدرت رسیدن فکر میکند چنان قدرتمند شده که از رفتار لاابالی خد پیش ملکه ابایی ندارد و حتی توانایی کشتن و یا آزار فرزند ملکه (خرگوش) را در خود حس میکند. ملکه در نهایت ضعف به او قدرتنمایی میکند و او را همانند همان خرگوش له میکند نیز از لحظات زیبای فیلم است.

و اما هارلی( 

نیکلاس هولت) با بازی فوق العاده اش شخصیتی را شکل داده که کم نظیر است اما در مقایسه با (

ماهرشالا علی در نقش دان شرلی) در فیلم کتاب سبز شانس کمی برای اخذ نقش مکمل مرد خواهد داشت.

دقیق شدن در بازی ریچل وایس برای نقش مکمل خالی از لطف نیست کسی که به نوعی به سوگولی فیلم های لانتیموس هم بدل خواهد شده، مخصوصا در صحنه بازگشت از اطاق خواب ملکه هنگامی که میبیند چیزی برای باختن ندارد و این حس را به بیننده انتقال میدهد.

کلام آخر.

فیلم زندگی اشرافی را از درون بررسی کرده و به چالش میکشد. زندگی روزمره و خسته کننده که تحت سلطه روانپریشانی است که تحمل شنیدن صدای مخالف سلیقه خود را ندارند.و تمام وقت افراد زیر دست برای جدال با سایر اطرافیان و قرار گرفتن در سطحی بالاتر صرف میشد.از آن گذشته تفریحاتی غیر معمول و سادیستی که در نوع خود بی نظیر است و در راستای ی حس جاه طلبی و نمایش قدرت برگذار میگردد. همه اینها حس انزجار و نفرت را در کنار تفکر و تامل برای شما به ارمغان میآورد.

شما انگار در حال ورق زدن آلبوم عکسی با جزئیات کامل از زندگی آن قرن هستید ، آلبومی که بدی ها را به شما نشان میدهد و به نوعب آینه عبرت است. و به شما خاطر نشان میسازد که چه بودید و از کجا آمدید وشاید زندگی امروز خود را مدیون اشباهات گذشته بودید. چیزی که تنها در فیلمهای لانتیموس قابل مشاهده است.  

امیدوارم از تماشای این فیلم لذت ببرید.

با تشکر

کیوان حق شناس

 

لینک دانلود فیلم:

http://dl8.f2m.io/film/Th.e.Fav.ourite.20.720p.wb-dl.MkvCage.Film2Movie_WS.mkv

http://dl8.f2m.io/film/Th.e.Fav.ourite.20.480p.wb-dl.Film2Movie_WS.mkv

 


 


همه می‌دانند:   

اسپانیایی Todos Lo Saben؛ 

انگلیسی Everybody Knows، فیلمی در ژانر 

تریلر روان‌شناختی به نویسندگی و کارگردانی 

اصغر فرهادی است. این فیلم که هشتمین فیلم بلند فرهادی است به زبان اسپانیایی ساخته شده و بازیگرانی همچون 

خاویر باردم، 

پنه‌لوپه کروز و ریکاردو دارین در آن ایفای نقش می‌کنند.

همه می‌دانند نخستین بار در 

جشنواره فیلم کن ۲۰۱۸ اکران شد و به عنوان فیلم افتتاحیه نیز به نمایش درآمد. همه می‌دانند دومین فیلم اسپانیایی زبانی بود که در تاریخ

جشنواره بین‌المللی فیلم کن به عنوان فیلم افتتاحیه انتخاب شداین فیلم، یک روز بعد از افتتاحیه جشنواره فیلم کن در سینماهای فرانسه اکران شد. همه می‌دانند را دو کمپانی ممنتو» و مورنا» تهیه کرده‌اند. این فیلم سومین همکاری میان فرهادی و کمپانی ممنتو پس از فیلم‌های 

گذشته و 

فروشنده است]ویکی پدیا[


داستان فیلم:

"لورا" با بازی (پنه‌لوپه کروز) که در آرژانتین و در شهر بوئنوس آیرس زندگی می‌کند به همراه فرزندانش برای شرکت در یک جشن به شهری در نزدیکی مادرید که در آن بزرگ شده است برمی‌گردد. در این سفر که پیش‌بینی می‌شد به تجدید دیدار از اعضای خانواده خلاصه شود، رویدادهای غیرمنتظره‌ای به وقوع می‌پیوندد که بر روند زندگی لورا و خانواده‌اش تأثیر می‌گذارد]ویکی پدیا[


چرا باید این فیلم را دید؟

اگر برایتان نام های بزرگی همچون فرهادی، باردم، پنلوپه کروز کافی نیست پس میتوانیم شما را دعوت کنیم  به سراغ داستان زیبایی بروید که توسط این سه بزرگ سینمایی برای ما تعریف میشود. فیلمنامه دارای شخصیتهای متعدد و تاثیر گذاری هستند که به حمت فرهادی کاملا پخته و جا افتاده اند هر چند بعضی کاراکتر ها با اینکه نصفه و نیمه باقی می مانند اما با تاکیدی که فرهادی بر حضور انها دارد اینگونه تلقی میشود که گویی تعمدی در کار است که با بارها دیدن این فیلم (اگر حوصله اش را داشته باشین) شاید در یک آن خود را از پس شیشه مات و مبهوت نقششان بیرون خواهند کشید.

قطعا با دیدن این فیلم حوصله تان سر نخواهد رفت و حتی کاملا پیگیر ماجرا خواهید بود( با وجود اینکه اواسط فیلم حوصله سربر است) و بر عکس تمام فیلمهای  این کارگردان با پایان نیمه کاره ای که انگار به اجبار در سکانس اخر گنجانده شده است، فرهادی به نوعی برای خودش سنت شکنی کرده و زحمت حدس زدن و تخیل را ازدوش تماشاگر برداشته است.

در این فیلم دقیقا فرهادی مدینه فاضله اش را به تصویر کشیده است :

- زندگی روستایی و سنتهای که هنوز مانند خون در رگ و پی جامعه مدرن اسپانیا جاری هستند و خود را با حضور مدرنیته از اصلیتش جدا نکرده اند جای تامل دارد.

- روابط خانوادگی حتی زندگی در محیط محدود روستا که اهالی را به یک خانواده بزرگ تبدیل کرده نیز از زیبایی های این فیلم است.

- روستا جایی است که حتی میشود مذهب را به سخره گرفت به در خانه خدا متلک گفت و به راحتی نظام اموزشی را نقد کرد

- یا اینکه یک بچه خانه زاد فرصت میابد با تلاش از سایه اربابش بیرون بیاید و برای خودش کسی شود. اما با رسیدن به کمال، دین خود را به ان خانواده فراموش نکرده و حرمت شکنی نمیکند.

- روایت عشق پاک و دوست داشتن در این فیلم هم انچنان مشهود است که نیاز به بحث ندارد.

-کمال این فیلم در سکانس عروسی است و فرهادی هرچه داشته رو کرده از زیبایی چشم و گوش نواز عروسی تا استرس و ترس پنهانی که به بیننده تزریق میکند.

-پدر خانواده که یک فئودال ورشکسته است هر چند هنرپیشه خوبی ندارد اما کاراکتر می دارد که کاملا قابل لمس است.نکته زیبای این فیلم نامه این است که پیرمرد هر چه را داشته در قمار باخته ولی فرزند نوکر او تقریبا به چیزهایی که او داشته رسیده ولی از او دست و دلباز تر است.

نقاط عطف احساسی فیلم چنان زیباست که بعضا سعی میکنی خودت را جای ان شخصیتها بگذاری و عکس العمل خودت را در چنین شرایطی حدث بزنی. (البته اینکار توصیه نمیشود چون حتما دچار استرس خواهید شد.)

 

نکات قابل تامل فیلم:

انتظارات از نقش آفرینی باردم از آنچه که در فیلم بازی کرده بود خیلی بیشتر بود.حداقل میتوانست پا به پای پنلوپه کروز بیاد. (ایا مشکل گروه کارگردانی بوده که نتوانسته این نقش را بهتر دربیاورد؟زیرا همه از توانایی های باردم مطلع هستیم)

فیلم حال و هوای نسخه ضعیفی از فیلمهای دارن آرنوفسکی یا نسخه شرقی شده فیلمهای یورگوس لانتیموس از کار درآمده. هرچند سعی فرهادی برای تزریق استرس در میان شادی و شعف زندگی در حال جریان کاملا نتیجه داده اما بیشتر به مانند کپی سبکی است که او تازه تجربه اش میکند اما در عین حال سالهاست که اینگونه فیلم میسازد. تضاد فیلمهای قبلی و این فیلم بیشتر بازیگران حرفه ای تراز اول هالیوودی و زبان اصلی فیلم است.

در اکثر لحظات فیلم احساس میکردم در حال تماشای نسخه اروپایی درباره الی هستم و فیلمی که مانند اکثر فیلمهای فرهادی باید نامش قضاوت باشد.

متاسفانه فرهادی در حال تکرار است. تکرار خوشایندی که ناشی از گذر زمان و زندگی با فیلمهای اوست. حال این پرسش باقی است آیا نسلهای آینده یا بینندگان خارجی نیز همین همزادپنداری و حس نوستالژی و یا هم اندیشی حاصل از درک مشترک زندگی در جامعه نوپا و رو به رشد پس از انقلاب که دچار آنارشی، خودناباوری، انفعال و تنش است (که البته ما با او داریم) را با خود خواهد داشته و درک خواهد کرد؟؟؟ و حتی رقبتی برای دیدن این دست داستانها که صرفا مانند آهنگ های پاپ مارکتی نهایتا برای چند دهه دوام میاورند، نشان خواهد داد؟؟؟

بله خوشبختانه فرهادی انتظار ها را از خود بالا برده و در چنین پلکانی از او تنها ارتقا قابل پذیرش است نه فلاش بک به ده سال قبل و این خود توجیه مناسبی برای ساخت این فیلم در خارج از ایران است زیرا با حضور شهاب حسینی و گلشیفته فراهانی و پیمان معادی و ترانه علی دوستی و . در این فیلم شما داشتید به فیلم "درباره الی 2 " نگاه میکردید. البته جذابیتهای داستانی فیلمنامه که به ان اضافه شده هم، اجازه ساخت در ایران را نمیگرفت و این را هم باید یکی از دلایل ساخت فیلم در اسپانیا دانست.

همان کلوزآپ های زیبا، همان دعواهای خانوادگی ریز و واقعی و دلچسب، همان دلهره ناشی از پیدا نشدن الی، همان امید و آرزو برای پیدا شدن الی، همان سوضن های بیخودی که همه به هم داشتند، دوربینی که هنرپیشه ها را با سرعت در حال دنبال کردن است و از اطاقی به اطاق دیگر میرود، همان انتظار برای رسیدن نامزد الی(صابر ابر) که با همان مذهبی بودنش انگار قرار است مانند موسی معجزه بکند اما هیچ کاری از دستش بر نمیآید و تنها نظاره گر ماجراست. همه اینها را میتوان در این فیلم جا داد و تکرارش را دوباره دید.


کلام آخر:

اما همه اینها را به عنوان امضای فرهادی در فیلمهایش قبول میکنیم. فیلمی خوش ساخت و چشم نواز که حرفهای زیادی با شما داردو قطعا از دیدن آن لذت خواهید برد.

لینک دانلود:

http://dl8.f2m.io/film/Every.body.Kno.ws.20.720p.b.lu.ry.MkvCage.Film2Movie_WS.mkv

http://dl8.f2m.io/film/Every.body.Kno.ws.20.480p.b.lu.ry.Film2Movie_WS.mkv

 

با تشکر     

کیوان حق شناس

 


پیشبینی جوایز اسکار 2019

 

با توجه به فرا رسیدن مراسم اسکار و بالا گرفتن تب سینمای جهان تصمیم بر این شد تا به نوبه خود در خصوص اهدای جوایز گمانه زنی های خود را با شما عزیزان به اشتراک بگذاریم و منتظر نتایج مهیج این مراسم با شکوه باشیم.

بدیهی است که شاید نتوانیم در تمامی رشته های شرکت کننده در این مراسم ارائه نظر کرده و از این بابت از شما بزرگواران پیشاپیش عذر خواهی میکنم.

در این راستا سعی بر این خواهد شد تا ابتدا با معرفی نامزدها در هر رسته شروع کرده و سپس پیشبینی خود را در این دسته به خدمت شما عزیزان ارائه دهم.

 

 

 بهترین فیلم:

  • BlacKkKlansman
  • Black Panther
  • Bohemian Rhapsody
  • The Favourite
  • Green Book
  • Roma
  • A Star Is Born
  • Vice

*انتخاب بهترین فیلمی که از این نامزدهای پر افتخار واقعا سخت است اگر بخواهم تعداد گزینه ها را یه سه فیلم کاهش دهم باید بگویم حتما "کتاب سبز"، "سوگولی"، "رما"  نهایتا رقابت خواهند داشت .دوست دارم  ترتیب برندگان به ترتیب نگارش باشد .اما گویا "رما" دل داوران را با خود همراه خواهد کرد.

 

بهترین کارگردان:

  • آلفونسو کوارون برای فیلم Roma
  • یورگوس لانتیموس برای فیلم The Favourite
  • اسپایک لی برای فیلم BlacKkKlansman
  • آدام مک‌کی برای فیلم Vice
  • پاول پاولیکوفسکی برای فیلم Cold War

 

*بهترین کارگردان همانطور که در دو بررسی فیلم اخیر هم راجع به آن بحث شد رقابت سختی مابین لانتیموس و کوارون درخواهد گرفت که بر خلاف میل باطنی بنده، واقعیت اینست که کوارون کارگردانی بهتری داشته هر چند بازیسازی لانتیموس هم بسیار زیبا بوده و در صورت باخت هیچ چیز از ارزشهای او کم نخواهد شد.

 

 

بهترین بازیگر زن:

  • یالیتزا آپارایسیو برای فیلم Roma
  • گلن گلوز برای فیلم The Wife
  • اولیویا کلمن برای فیلم The Favourite
  • لیدی گاگا برای فیلم A Star Is Born
  • ملیسا مک‌کارتی برای فیلم Can You Ever Forgive Me

 

*بی شک با بازی زیبا و محصور کننده اولیویا کلمن امسال شاهد تصاحب جایزه اسکار توسط او خواهیم بود .

 

 

بهترین بازیگر مرد:

  • کریستین بیل برای فیلم Vice
  • بردلی کوپر برای فیلم A Star Is Born
  • ویلیام دفو برای فیلم At Eternity's Gate
  • رامی مالک برای فیلم Bohemian Rhapsody
  • ویگو مورتنسن برای فیلم Green Book


*با دیدن بازی رامی مالک و همینطور مباحثی که قبلا در خصوص فیلمش داشتیم حتما لمس اسکار در دستانش را آرزو مندیم اما باید بازیگر قهاری همچون کریستین بیل را فراموش نکنیم و از این موضوع نیز نگذریم که مالک جایزه بفتا را از آن خود کرده که در صورت باخت تسلی خاطری برای او خواهد بود.

 


بهترین بازیگر نقش مکمل مرد:

  • ماهرشالا علی برای فیلم Green Book
  • آدام درایور برای فیلم BlacKkKlansman
  • سم الیوت برای فیلم A Star Is Born
  • ریچارد ای.گرنت برای فیلم ? Can You Ever Forgive Me
  • سم راکوِل برای فیلم Vice

 

* شاید یکی از اسکارهایی که برای دریافتش کاملا مطمعن هستیم با بازی و شخصیت سازی عالی ماهرشالا علی برای فیلم "گرین بوک" هست رقیب سر سختی همچون سم راکول او را تعقیب میکند ولی بعید میدانم بتواند اینبار اورا شکست بدهد.


 

بهترین بازیگر نقش مکمل زن:

  • ایمی آدامز برای فیلم Vice
  • مارینا دی تاویرا برای فیلم Roma
  • رجینا کینگ برای فیلم If Beale Street Could Talk
  • اما استون برای فیلم The Favourite
  • ریشل ویز برای فیلم The Favourite


*خیلی از بانوان که در این قسمت نامزد دریافت جایزه شان هستند، باید سالن را با چشمهای پر از حسرتی که اسکار را در دستان ریچل ویز میبینند، ترک کنند.

 

 

بهترین فیلم خارجی‌ زبان:

  • Capernaum (از لبنان)
  • Cold War (از لهستان)
  • Never Look Away (از آلمان)
  • Roma (از مکزیک)
  • Shoplifters (از ژاپن)


* در این رسته با توجه به مطالبی که در تحلیل فیلم رما هم بیان شد بی شک فیلم رما شانس بسیار بالایی برای دریافت اسکار 2019 را خواهد داشت.

 

 

بهترین فیلم‌برداری:

  • The Favourite (رابی رایان)
  • Never Look Away (کالب دشانل)
  • Roma (آلفونسو کوارون)
  • A Star Is Born (متی لیباتیک)
  • Cold War (لوکاس زال)


*اگر بگوییم که با حرکت نرم و سوار بر بال ابرها در فیلم رما با این فیلم ارتباط برقرار کردیم بیراه نگفتیم و به احتمال بالا کوارون باز یک اسکار را از آن خود خواهد کرد.

 


بهترین گریم:

  • Border
  • Mary Queen of Scots
  • Vice


*باور کنید برای اولین باری که کریستین بیل را دیدم نشناختم  برای شناختنش واقعا دچار چالش شدم و فکر میکنم باید جایزه گریم به فیلم vice تعلق بگیرد.

 


بهترین فیلم نامه اقتباسی:

  • A Star Is Born
  • The Ballad of Buster Scruggs
  • BlacKkKlansman
  • If Beale Street Could Talk
  • Can You Ever Forgive Me


*در بین نامزدهای بهترین فیلم نامه اقتباسی BlacKkKlansman شانس بالایی دارد اما بردلی کوپر هم او را تعقیب میکند و تقریبا شانس مساویی با او دارد.

 

 

بهترین فیلم نامه اورجینال:

  • The Favourite
  • First Reformed
  • Green Book
  • Roma
  • Vice


* The Favouriteیا Roma کدام یک برنده خواهند شد ؟؟؟ با اینکه قلبم طرفدار سوگولی است اما انگار رما برنده این بخش خواهد شد.

 


بهترین آهنگ اوریجینال:

  • All the Stars از فیلم Black Panther
  • I'll Fight از فیلم RBG
  • The Place Where Lost Things Go از فیلم Mary Poppins Returns
  • Shallow از فیلم A Star Is Born
  • When a Cowboy Trades His Spurs for Wings از فیلم The Ballad of Buster Scruggs

 

*بهترین آهنگ اورجینال را لیدی گاگا به خانه خواهد برد تا ستاره تازه متولد شده سال 2019 باشد و بردلی کوپر هم دست خالی از این مراسم بیرون نرود.

 

 

 





رُما 

اسپانیایی (Roma) یک 

فیلم 

سیاه‌وسفید در ژانر 

درام به نویسندگی و کارگردانی 

آلفونسو کوارون و محصول سال ۲۰۱۸ است. کوارون علاوه بر نویسندگی و کارگردانی؛

تهیه‌کننده فیلم،، فیلم‌بردار و یکی از تدوین‌گران فیلم نیز می‌باشد.

یالیتزا آپاریسیو، مارینا دتاویر، مارکو گراف و دنیلا دمسا از جمله بازیگران فیلم هستند. کوارون این فیلم را با الهام از دوران کودکی خود ساخته‌است. داستان فیلم در اوایل دهه ۷۰ میلادی و در منطقه ای از 

مکزیکو سیتی تحت عنوان کلونیا رما که به صورت مختصر رما نامیده می‌شود؛ رخ می‌دهد. رما از محصولات اصلی 

نت‌فلیکس و توسط همین شرکت ساخته و پخش شده‌است.

رما نخستین بار در 

هفتاد و پنجمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز و در تاریخ ۳۰ اوت ۲۰۱۸ به روی پرده رفت و موفق شد جایزه 

شیر طلایی را کسب کند. از آنجایی که نت‌فلیکس؛ محصولات خود را به صورت آنلاین ارائه می‌دهد؛ فیلم اکران گسترده نداشت و فقط برای اینکه واجد شرایط برای شرکت در مراسم‌هایی همچون اسکار شود؛ به صورت محدود در مکزیک به روی صحنه رفت. فیلم به صورت رسمی در تاریخ ۱۴ دسامبر ۲۰۱۸ از سوی نت‌فلیکس منتشر شد. رما با تحسین گسترده و جهانی منتقدان همراه بود و در زمینه‌های کارگردانی، فیلم‌نامه، تیم بازیگری، فیلم‌برداری و تدوین ستایش شد.

هیئت ملی بازبینی فیلم، رما را جزو 

۱۰ فیلم برتر سال ۲۰۱۸ دانست. در 

هفتاد و ششمین مراسم گلدن گلوب، فیلم در سه رشته بهترین فیلم خارجی زبان، 

بهترین فیلم‌نامه و 

بهترین کارگردانی نامزد کسب جایزه شد که فقط در کسب جایزه بهترین فیلم‌نامه ناکام ماند. رما در 

نود و یکمین دوره جوایز اسکار در ده رشته از جمله، 

بهترین فیلم، 

بهترین فیلم خارجی‌زبان، 

بهترین کارگردانی و 

بهترین فیلم‌نامه غیراقتباسی نامزد دریافت 

جایزه اسکار شده است]ویکی پدیا[.

 

چرا باید این فیلم را ببینیم.

وقتی تصویر هواپیمایی در حال عبور را بر انعکاس شستشوی سنگفرش زمخت همچون گذران عمری در تیتراژ ابتدایی فیلم میبینید که  چه با سختی و لطافت و چه با تمیزی و چرکی از جلو چشمانتان رد میشود ( به عبارتی  لحظات خوب و بد همراه هم هستند و استعاره ای از خاطراتی است که در طول عمر بسیار زود میگذرند)، خواه ناخواه، قطعا انتظار کارگردانی خوب و فیلمی کم نظیر در شما بوجود خواهد آمد.

فیلم با زندگی شروع میشود با قناری هایی در قفس که نمادی از انسانهای آروزها هستند شاداب ولی محصور.

کوارون انجا می ایستد و اجازه میدهد تا با آن لحظه اخت شویم و درکش کنیم آن هم در در لوکیشنی که اگر باز سازی شده واقعا کم نظیر است.

حرکت آرام دوربین اجازه میدهد تا با گوشه گوشه این زندگی آشنا شویم جوری که میخواهیم با او و در آنجا زندگی کنیم.

در دورانی که یک پسر بچه به جرم پرتاب بادکنک اعدام میشود، چون اسباب بازی مناسبی ندارد و در گوشه ای دیگر اساب بازی ها در کنار فضلاب، بی صاحب رها میشوند.

جا دادن ماشین (نماد ثروتی کاپیتالیستی) که خانه تحمل و گنجایشش را ندارد تازه به دوران رسیدن اهالی خانه را چه زیبا نمایش میدهد، جوری که با کثافت سگ هم ماشین و هم خانه را به گند میکشد. و همه چه سر مست از این اتوموبیل فورد آمریکایی و آهنگ کلاسیکی که درونش در حال پخش است.

و والدینی که بر عکس فرزندان هیچ چیز راضیشان نمیکند. حتی کارکردن شبانه روزی خدمتکاران هم تاثیری بر افکار آنها ندارد.

آموزش ولگردهای معتاد توسط آمریکایی ها برای سرکوب معترضان و آماده شدن فئودالها برای مبارزه با رعیت ها در این دهه که در فیلم به شکل ظریفی بیان شده بود از نکات قوت فیلم بود.

تیشرت "عشق یعنی." فرمین که در سکانس تظاهرات و در مقابله با کلیو پوشیده شده بود هم طنز تاریکی بود برای شعار دادن کسی که انسان میکشد و تعهدی نسبت به کلیو نداشت  اما شعار "عشق یعنی" را بر تنش میکند.

زندگی لاابالی مردان مکزیکی فیلم که سرنوشت ن را تباه میکنند ولی آنها به هر قیمتی شده سرپا ایستادن را فرا میگیرند و به عبارتی فیلم در دغدغه اینست که بیان کند که یک زن همیشه مادر است چه بچه نداشته باشد و چه بچه اش را از دست بدهد همیشه حس مادرانه اش را حفظ خواهد کردو این حس است که او را سر پا نگه میدارد.

 

نکات قابل تامل فیلم .

در کل "کلیو" نمادی از مکزیک دهه 70 است. مکزیکی که دائما در حال تکاپوست ولی دلش میخواهد شاد باشد و آرزو دارد آسودگی را تجربه کند. اما در کوتاهترین زمان ممکنی که برای آسودن دارد توسط "فرمین" که نمادی از کارتل ها و تراست های مواد مخدر و مافیای مکزیک است (که البته توسط نیروهای بیگانه و همسایه کنترل میشوند) آبستن حوادثی میگردد که انتظارش را ندارد.کلیو با مهربانیش توان مبازه با این موقعیت و کسی که از درون به او ضربه زده را ندارد و به تقدیرش راضی میشود. اماباز همین "فرمین" ضربه کاری را میزند و دختر کلیو (نمادی از مکزیک نوپا) توسط همین فرد به قتل میرسد و تمام امیدها او نقش بر آب میشود. هرچند او دل به افراد باقی مانده در کنارش خوش کرده است. اعم از نسلی جوان و پر انرژی و سرکش که او را درک نمیکنند و گوش شنوای او را ندارند و نسلی مترقی و تکنوکرات که آرزو دارد از او پشتیبانی کند اماآیا این اتفاق برای او خواهد افتاد؟؟؟

کوارون آنقدر روی کارگردانی تمرکز کرده که انرژی برای بازی سازی باقی نمانده و شاید برای همین شخصیتها در عین واقعی بودن شکننده و مصنوعی به نظر میرسند و یا شاید عمدی در کار بوده است و این شک بوجود می آید که تفاوت آشکار بین این فیلم زیبا با نابازیگرانش حتما تعمدی بوده است. برای مثال در سکانس زایمان کردن کلیو، بازی درخور فیلم از کلیو دیده نمیشود. اما انچنان که باید حس ترس و از دست دادن او به بیننده منتقل میگردد.

کارگردانی این دست فیلم ها کار بسیار شاقی است که کوارون از عهده آن به خوبی برآمده است تهیه مکانهای قدیمی، وجود لوکیشنهای متعدد با فضاهای باز و تعداد زیاد بازیگران و نحوه مدیریت آنها خصوصا در صحنه های درگیری و بیمارستان کار کارگردانی را دو چندان سخت میکند. در کل خوش ساخت بودن فیلم و بکر بودن فیلم نامه همگی دست در دست هم داده اند تا امسال یک یا چند جایزه از اسکار های بهترین فیلم نامه، بهترین فیلم خارجی و بهترین کارگردانی را برای کوارون به ارمغان بیاورند هر چند در همین بخش ها رقیب سرسختی همچون یورگوس لانتیموس در انتظار اوست و دیدن دوئل ایندو در مراسم خالی از لطف نخواهد بود.

امیدوارم از دیدن این فیلم لذت ببرید.

با تشکر

کیوان حق شناس

  

 

لینک دانلود فیلم:

http://dl8.f2m.io/film/Ro.ma.20.720p.wbdl.Farsi.Dubbed.Film2Movie_WS.mkv

 http://dl8.f2m.io/film/Ro.ma.20.480p.wbdl.Farsi.Dubbed.Film2Movie_WS.mkv

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها